در تصوراتم گاهی خودم را در راه یافتن جایی که خاطرات در ان جایی ندارد تجسم میکردم جایی که نه شکستها ونه دوریها ونه..... هیچکدام را در ان جایی نیست مثلا پارادایز ولی دیروز فرصتی کردم وبه یک خانه سالمندان سری زدم پرادایزی بود انجا همه الزایمر داشتند عجب بهشتی بود مست مست ولی منو نگرنداشتن گفتند برای اینجا موندن شرایطت جور نیس
███████████████████████████████████████ ▬▬▬▬▬▐میگذارم سکوت ... میان حرفهایمان بدود... ▬▬▬▬▬▐با همان لهجه همیشگی... نه خانه ...نه هیچ جای دیگر ...امن نیست... ▬▬▬▬▬▐وقتی تو را ندارم... . . . ▬▬▬▬▬▐جز اینکه شعرم را سیلی بزنم وشعورم را خنجر.... کاری نکرده ام ! ███████████████████████████████████████
چشمانش رنگین کمانی... میان دو سنگ زبانش ، زاینده رود حرف که میزد، هزاران اصفهان در دهانش اتفاق می افتاد نصف جهان آغوشش بود و نصف دیگر.... کاش ماهی خیس تنم میفهمید هر چقدر هم که رودخانه باشی... روزی خشک میشوی!