دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هرسو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس
یکی قلبی بیارایدتو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که می آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیز دیگری دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل مستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
در این خانه ی متروکه ی ویران را کسی دیگر نمی کوبد
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع می سوزم
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم
و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم
درون سینه پر جوش خویش ، اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
این را همیشه بخاطر داشته باش
دنیا قشنگ نیست!!!
آدم ها مثل رودخانه ها جاریند
زلال که باشی سنگهایت را می بینند برمیدارند
ونشانه می گیرند درست به سمت خودت
با این وجود باز هم زلال باش این فرق رودخانه است بامرداب....