یافتن پست: #خیال

Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
[!] چتر باز بوده میره برای مسابقه همه میپرن نوبتش میشه آخرین نفر مربیه بهش میگه حسن بپر میگه نمیپرم میگه چرا؟ میگه دیشب مامانم خواب دیده موقع پرش چترم باز نمیشه میگه خوب بیا چتر منو بگیر بپر ، چتر مربیشو میگیره و میپره باز میشه با خیال راحت که میومده پایین میبینه یه نفر با سرعت نور از بغلش رد شده و داره میگه حسن [!]ووووووووو
دیدگاه  •   •   •  1390/11/9 - 01:02
+2
elahe
elahe
امروز آمده و هنوز به یاد دیروزم، بی تاب و بی قرارم، هنوز دارم به عشقت میسوزم دیروز رفته و دلم کجای کار است ، نمیدانم دلت هنوز به یاد دل من است میسوزم و میسازم و گله ای ندارم از این لحظه ها ، این تقدیر من است با همین حال و روزم هدر رفت تمام سالها میدانم فردا می آید و من مثل امروزم ،مثل امروز که در حسرت دیروز نشسته بودم ، مثل دیروز که عاشقت شده بودم ، عاشق شده بودم و از این روزها بی خبر بودم ، نمیدانستم تو میروی ، چقدر من خوش خیال بودم…
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 22:50
+8
ALI SHABAN
ALI SHABAN
دیگه رفته از کنارم بودنش با من خیاله *** چرا عشقمو نخواست , این هنوز برام سوال
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 22:05
+10
mina_z
mina_z
چندنفر داشتن میرفتن کوه، سرپرستشون (که از قضا لکنت زبون هم داشته) از وسط راه شروع می‌کنه میگه: چ چ چ.... ملت اول یکم نگاش می‌کنن ببینن چی‌میخواد بگه،‌ بعد می‌بینن نمی‌تونه حرفش رو بزنه، بی‌خیال میشن و راه میافتن، این بابا هم همه مسیر همینجور هی ‌میگفته چ..چ..چ.. وقتی میرسن بالا میخواستن چادر بزنن سرپرسته بالاخره میگه: ‌چ..چ..چا..چا..چا..چادر یادم رفت! ملت میگن ای بابا رودتر می‌گفتی، حالا باید برگردیم پایین! تو راه برگشت سر پرسته هی میگفته: ش ش ش.. ولی ملت دیگه شاکی بودن و کسی توجه نمی‌کرده، وقتی می‌رسن پایین یارو بالاخره میگه: ش..ش..ش..شو..شو..شوخی کردم!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 15:50
+7
zahra
zahra
[!] و تهرونیه دعواشون میشه، میبرنشون کلانتری. افسرنگهبان از تهرونیه میپرسه: اسمت چیه؟ یارو با بیخیالی میگه: فِری... افسره حسابی چپ و راستش میکنه، میگه: بی پدر فکر کردی اینجا خونه خالست خودمونی شدی؟ گفتم اسمت چیه؟ تهرونیه که حساب دستش اومده بوده میگه: فریدون قربان! افسره برمی‌گرده به [!] میگه اسم توچیه؟! [!] اسمش قلی بوده، یکم فکر میکنه بعد با ترس جواب میده: قولیدون!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 13:32
+9
رضا
رضا
خیال دلکش پرواز در طراوت ابر به خواب می ماند. پرنده در قفس خویش خواب می بیند. پرنده در قفس خویش به رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد . پرنده می داند که باد بی نفس است و باغ تصویری است . پرنده در قفس خویش خواب می بیند .
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 12:37
+3
ronak
ronak
در Romantic
حرفهای آخرت را زدی و رفتی ؟ میگذاشتی من نیز حرفهایم را برایت بگویم لحظه ای صبر میکردی تا برای آخرین بار چشمهایت را ببینم ، حتی اگر شده در خیالم دستهایت را بگیرم
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 01:05
+6
ronak
ronak
در Romantic
پشت آن پنجره ی رو به افق ، پشت دروازه ی تردید و خیال ، لا به لای تن عریانی بید ، من در اندیشه ی آنم که تو را ، وقت دلتنگی خود دارم و بس
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 00:28
+5
ronak
ronak
در Romantic
خدایامن دلم قرصه کسی غیرازتوبامن نیست خیالت اززمین راحت که حتی روزروشن نیست کسی اینجا نمیبینه که دنیازیرچشماته یه عمره یادمون رفته زمین دارمکافاته فراموشم شده گاهی که این پائین چه هاکردم که روزی بایدازاینجابازم پیش توبرگردم خدایاوقت برگشتن یه کم بامن مداراکن شنیدم گرم آغوشت اگه میشه منم جاکن
دیدگاه  •   •   •  1390/11/7 - 12:02
+3
رضا
رضا
بی وفایی شده عادت

تو نوشته بودی دیدار

سه تا نقطه ... به قیامت

برو با خیال راحت
دیدگاه  •   •   •  1390/11/6 - 21:21
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ