یافتن پست: #دست

zohre
zohre
هـــــــی غریبـــــــــه...


عشـــــــــقم را مبادا برنجـــــــــانی


عادت نــــــدارد به نگاه هــــــــــای ســـــــرد


اینــــــــگونه عادتــــــــش داده ام...


مبادا دستهـــــــایش را پس بــــــــزنی؟


دلش میــــــــــشکند...


خلاصه عشــــــــــــقم به بی اعتـــــــنایی عادت نــــــــدارد


مثل مــــــن دوستــــــش داشته بـــــــــــاش...
دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 19:00
+7
zohre
zohre


بد ترین حسی که بهم دست میده اینه که وسطه سیگار کشیدن یهو از بویِ سیگارم بدم میاد میخوام بالا بیارم ...


دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 18:55
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گفت:احوالت چه طور است؟
گفتم اش:عالی است!مثل حال گل!
حال گل در دست چنگیز مغول...!
(قیصر امین پور)
دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 17:42
+6
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
به مامانم میگم

 بگرد یه دختر خوب واسم پیدا کن.

میگه برو بابا حوصله ندارم

میگم پس خودم یه دختر خوب پیدا میکنم.

میگه خیلی خیلی بیجا کردی!!!

هیچی دیگه منتظرم یه دختر باایمان و نجیب و بااخلاق و خانواده دار

دست مامان و باباشو بگیره بیاد خواستگاریم!!!!!! *<img src=" />
دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 15:12
+4
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
دست و دلم به هیچ نمیرفت دستم را گرفتی ، دلم رفت !
دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 15:05
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

✿دلشوره عجیبی دارم!!!
مدام دستِ زمان را می گیرم
که بی تو نگذرد
وخاطراتت دور نشوند،
قدیمی نشوند،
ونزدیک به خودم بمانند
دست پاچه ام!!!
یک لیوان آب هم در دستم بند نمی شود
حواسم نیست
اصلا یادم نمی یاد
که بی تـــو
چند بار شکسته ام!!؟؟
چند بار در خودم
تــو و خودم را برای همیشه
کشته ام!!!
تعریف ندارد
نبود تــو
نمی شود آن را نوشت
یا چیزی نیست که بشود آن را نقش بست
باید هر روز با بغض
بیل کلنگی بیاورم
وخودم را
میان خاطره ای از تــو خاک کنم . . .

√آن قدر نیمه ی خالیم را دیدی،که نیم دیگرم هوس خالی شدن کرد!!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 22:02
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

مامان بزرگم خیلی مذهبیه

یه روز یه مجله دستش بود گفت زمونه خیلی خراب شده واقعا

فساد جامعه رو گرفته !!

گفتم چی شده مگه مامان بزرگ

میگه بیا این مجله رو بــــبین ...

رفتم دیدم یه اقا با کت و شلوار صفحه ی سمت چپ بود

یه خانوم چادری هم صفحه سمت راست بود !

تعجب کردم گفتم خوب اینا مگه چشونه؟؟؟

گفت نگاه کن الان مجله رو میبندم این اقا میچسبه به خانومه!!

قیافه ی من در اون لحظه :| :| :| :|

حالا هی با دستاش مجله رو باز و بسته میکرد میگفت : میبینیشون؟

بازم من :| :| :| :|

دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 20:53
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بابام داشت نماز میخوند ،یهو داد زد : الله اکبر ! الله اکبر !
دویدم گفتم:- چیه بابا در میزنن؟ میگه : الله اکبر !
- گوشیت زنگ خورد؟ میگه : الله اکبر !
- شام واست نگه داریم؟ میگه : الله اکبر !
- کسی طوریش شده ؟ میگه : الله اکبر !
- بو سوختگی میاد؟ میگه : الله اکبر !
- جک و جونور دیدی ؟ میگه : الله اکبر !
گفتم بابا خوب یکم راهنمایی کن !!
با عصبانیت داد زد : الله اکبر ! ( دستشو هم به علامت خاک بر سرت تکون داد !)
نمازش تموم شده میگه : یه ساعته میگم بزن کانال 36 ببینم امشب خرم سلطان داره یا نه چقدر تو خری آخه ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 20:46
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دوست داشتم از اونایی باشم که صبحا پامیشن تک تک اعضای خانواده رو بوس میکنن؛ پن کیک میخورن؛ لباساشون با سوت اتو میکنن؛ تو دستشویی مجله میخونن خعلی کلاس داره لامصب :))
دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 20:44
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

پدری دستش رو روی شونه ی پسرش گذاشت و گفت: منو بزن!پسر با مشت زد زیر چشم باباش!

پدر: کصافط چیکار میکنی؟ من پدرتم

پسر: شما پدر منی و احترامت واجب و هرچی ازم بخوای نه نمیگم:)

پدر: پس دوس دخدره تو بده من o-O

پسر: دیگه احترامم حدی داره :|

دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 20:37
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ