یافتن پست: #دست

be to che???!!
be to che???!!
ناراحت نباش پدر ...

همين " نان حلال " كه در مي آوري

مي ارزد به تمام سفره هاي رنگين حرامي كه بعضي ها دارند .

اين روزها نان حلال در آوردن عرضه مي خواهد

كه تو داري پدرم ...

دستت را مي بوسم كه نان حلال بر سر سفره ي با بركتت مي بينم .



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 23:39
+3
be to che???!!
be to che???!!
من يك دخترم..

 

هر چقدر هم كه اداي محكم بودن را در بياورم

 

هر چقدر هم كه اداي مستقل بودن ..

 

و هر چقدر هم كه بگويم ممنون ! خودم از پسش برمي آيم !

 

باز هم تهِ تهش به سينه ي مردانه ات نياز دارم ؛

 

به دست هايت حتي ..

 

نمي داني چه لذتي دارد وقتي تو از خيابان ردم مي كني ..!

 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 23:30
+6
be to che???!!
be to che???!!

تو اس ام اس:


پسر :عزيزم اي كاش الان پيشم بودي بغلت مي كردم


دختر :واي اره عزيزم 
سر قرار:


پسر :عزيزم حالا تنها شديم بيا بغلم دختر :به خدا اگه بهم دست


بزني جيغ ميزنم:))))))



خو مگه ازار داري كصافط  ؟

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 23:26
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

زمانیکه انسان به دنبال کسی راه بیفتد از دنبال کردن حقیقت دست برداشته است : کریشنا مورتی .

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 23:07
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
من غرورم را به راحتی بدست نیاوردم که اگه دلت خواست خردش کنی . . . غرور من اگر بشکند با تکه هایش شاهرگ زندگی تو را نیز خواهم زد . . .


2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 18:10
+6
saman
saman

قدرت کردگار می بینم



حالت روزگار می بینم





حکم امسال صورت دگر است




نه چو پیرار و پار می بینم







از نجوم این سخن نمی گویم




بلکه از کردگار می بینم







غین در دال چون گذشت از سال




بوالعجب کار و بار می بینم







در خراسان و مصر و شام و عراق




فتنه و کارزار می بینم







گرد آئینه ضمیر جهان




گرد و زنگ و غبار می بینم







همه را حال می شود دیگر




گر یکی در هزار می بینم







ظلمت ظلم ظالمان دیار




غصهٔ درد یار می بینم







قصهٔ بس غریب می شنوم




بی حد و بی شمار می بینم







جنگ و آشوب و فتنه و بیداد




از یمین و یسار می بینم







غارت و قتل و لشکر بسیار




در میان و کنار می بینم







بنده را خواجه وش همی یابم




خواجه را بنده وار می بینم







بس فرومایگان بی حاصل




عامل و خواندگار می بینم







هرکه او پار یار بود امسال




خاطرش زیر بار می بینم







مذهب ودین ضعیف می یابم




مبتدع افتخار می بینم







سکهٔ نو زنند بر رخ زر




در همش کم عیار می بینم







دوستان عزیز هر قومی




گشته غمخوار و خوار می بینم







هر یک از حاکمان هفت اقلیم




دیگری را دچار می بینم







نصب و عزل تبکچی و عمال




هر یکی را دوبار می بینم







ماه را رو سیاه می یابم




مهر را دل فَگار می بینم







ترک و تاجیک را به همدیگر




خصمی و گیر و دار می بینم







تاجر از دست دزد بی همراه




مانده در رهگذار می بینم







مکر و تزویر و حیله در هر جا




از صغار و کبار می بینم







حال هندو خراب می یابم




جور ترک و تتار می بینم







بقعه خیر سخت گشته خراب




جای جمع شرار می بینم







بعض اشجار بوستان جهان




بی بهار و ثمار می بینم







اندکی امن اگر بود آن روز




در حد کوهسار می بینم







همدمی و قناعت و کُنجی




حالیا اختیار می بینم







گرچه می بینم این همه غمها




شادئی غمگسار می بینم







غم مخور زانکه من در این تشویش




خرمی وصل یار می بینم







بعد امسال و چند سال دگر




عالمی چون نگار می بینم







چون زمستان پنجمین بگذشت




ششمش خوش بهار می بینم







نایب مهدی آشکار شود




بلکه من آشکار می بینم







پادشاهی تمام دانائی




سروری با وقار می بینم







هر کجا رو نهد بفضل اله




دشمنش خاکسار می بینم







بندگان جناب حضرت او




سر به سر تاجدار می بینم







تا چهل سال ای برادر من




دور آن شهریار می بینم







دور او چون شود تمام به کار




پسرش یادگار می بینم







پادشاه و امام هفت اقلیم




شاه عالی تبار می بینم







بعد از او خود امام خواهد بود




که جهان را مدار می بینم







میم و حا ، میم و دال می خوانم




نام آن نامدار می بینم







صورت و سیرتش چو پیغمبر




علم و حلمش شعار می بینم







دین و دنیا از او شود معمور




خلق از او بختیار می بینم







ید و بیضا که باد پاینده




باز با ذوالفقار می بینم







مهدی وقت و عیسی دوران




هر دو را شهسوار می بینم







گلشن شرع را همی بویم




گل دین را به بار می بینم







این جهان را چو مصر مینگرم




عدل او را حصار می بینم







هفت باشد وزیر سلطانم




همه را کامکار می بینم







عاصیان از امام معصومم




خجل و شرمسار می بینم







بر کف دست ساقی وحدت




بادهٔ خوش گوار می بینم







غازی دوست دار دشمن کش




همدم و یار و غار می بینم







تیغ آهن دلان زنگ زده




کُند و بی اعتبار می بینم







زینت شرع و رونق اسلام




هر یکی را دو بار می بینم







گرک با میش شیر با آهو




در چرا برقرار می بینم







گنج کسری و نقد اسکندر




همه بر روی کار می بینم







ترک عیار مست می نگرم




خصم او در خمار می بینم







نعمت الله نشسته در کنجی




از همه بر کنار می بینم



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 18:09
+3
saman
saman

چه دانستم که اين سودا مرا زينسان کند مجنون



دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جيحون



چه دانستم که سيلابی مرا ناگاه بربايد



چو کشتيم در اندازد ميان قلزم پر خون



زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد



که هر تخته فرو ريزد ز گردشهای گوناگون



نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دريا را



چنان دريای بی پايان شود بی آب چون هامون



شکافد نيز آن هامون نهنگ بحرفرسا را



کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون



چو اين تبديلها آمد نه هامون ماند و نه دريا



چه دانم من دگر چون شد که چون غرقست در بيچون



چه دانمهای بسيار است ليکن من نميدانم



که خوردم از دهان بندی در آن دريا کفی افيون

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 18:07
+2
saman
saman

ساغرم شکست ای ساقی
رفته ام ز دست ای ساقی
در میان توفان بر موج غم نشسته منم  
در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
تا نــام من رقم زده شد  
یکباره مهر غم زده شد

بر سرنوشت آدم
تو تشنه کامم کشتی
در سراب ناکامیها
ای بلای نافرجامیها

نبرده لب بر جامی
میکشم به دوش از حسرت
بار مستی و بد نامیها
ساغرم شکست ای ساقی
رفته ام ز دست ای ساقی
حکایت از که کنم
شکایت از چه کنم
که خود به دست خود آتش

بر دل خون شده ی نگران زده ام
بر موج غم نشسته منم  
در زورق شکسته منم  
ای ناخدای عالم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 18:06
+2
saman
saman

ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا


شراب نور به رگهای شب دوید بیا

ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت

گل سپیده شکفت وسحر دمید بیا

شهاب یاد تو درآسمان خاطر من

پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا

ز بس نشستم و با شب حدیث غم گقتم

ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید بیا

به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار

به هوش باش که هنگام آن رسید بیا

به گام های کسان می برم گمان که تویی

دلم زسینه برون شد ز بس تپید بیا


نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت

کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا

امید خاطرسیمین دل شکسته تویی

مرا مخواه ازین بیش ناامید بیا
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:45
+2
saman
saman

آب حيات عشق را در رگ ما روانه کن


آينه صبوح را ترجمه شبانه کن




اي پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو

جام فلک نماي شو وز دو جهان کرانه کن




اي خردم شکار تو تير زدن شعار تو

شست دلم به دست کن جان مرا نشانه کن




گر عسس خرد تو را منع کند از اين روش

حيله کن و ازو بجه دفع دهش بهانه کن




در مثل است کاشقران دور بوند از کرم

ز اشقر مي کرم نگر با همگان فسانه کن




اي که ز لعب اختران مات و پياده گشته اي

اسپ گزين فروز رخ جانب شه دوانه کن




خيز کلاه کژ بنه وز همه دام ها بجه

بر رخ روح بوسه ده زلف نشاط شانه کن




خيز بر آسمان برآ با ملکان شو آشنا

مقعد صدق اندرآ خدمت آن ستانه کن




چونک خيال خوب او خانه گرفت در دلت

چون تو خيال گشته اي در دل و عقل خانه کن




هست دو طشت در يکي آتش و آن دگر ز زر

آتش اختيار کن دست در آن ميانه کن




شو چو کليم هين نظر تا نکني به طشت زر

آتش گير در دهان لب وطن زبانه کن




حمله شير ياسه کن کله خصم خاصه کن

جرعه خون خصم را نام مي مغانه کن




کار تو است ساقيا دفع دوي بيا بيا

ده به کفم يگانه اي تفرقه را يگانه کن




شش جهت است اين وطن قبله در او يکي مجو

بي وطني است قبله گه در عدم آشيانه کن




کهنه گر است اين زمان عمر ابد مجو در آن

مرتع عمر خلد را خارج اين زمانه کن




اي تو چو خوشه جان تو گندم و کاه قالبت

گر نه خري چه که خوري روي به مغز و دانه کن




هست زبان برون در حلقه در چه مي شوي

در بشکن به جان تو سوي روان روانه کن

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:39
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ