یافتن پست: #دست

saman
saman
*مرد و زغال مثل همند:
مرد يه دستيش مثل سياهي زغال.
خشمش مثل قرمزي زغال.
سكوتش هم مثل خاكستر زغال.
سلامتي مرداي زغالي.{-17-}{-17-}{-17-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 15:30
+5
Tiam Mohseni
Tiam Mohseni
خدایا...
هرگز نگویم دستم بگیر!
.
.
.
.
.
.
.
.
عمریست گرفته ای،رهایش مکن!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 15:25
+10
alireza
alireza
ﻋﻤﺮﯼ ﮔﺸﺘﯿﻢ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻦ.. ﻏﺎﻓﻞ ﺍز ﺁﻧﮑﻪ
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 14:35
+10
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
ﺯﯾﺎﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ
ﻧﮕﺮﺍﻥ ﭘﺎﮎ ﺷﺪﻥ ﺁﺭﺍﯾﺸﺸﻮﻥ ﻧﯿﺴﺘﻦ ﭼﻮﻥ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﻋﺮﻭﺱ
ﻧﺪﺍﺭﻥ .
ﺭﻭ ﺳﺮﺷﻮﻥ ﻫﻢ ﮔﻨﺒﺪ ﺍﻣﺎﻣﺰﺍﺩﻩ ﺩﺍﻭﺩ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ .
ﺯﯾﺎﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻦ ﺩﻟﺸﻮﻥ
ﻧﻤﯿﻠﺮﺯﻩ . . .
ﭼﻮﻥ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﺩﻟﻪ ﻧﻪ ﮊﻟﻪ
ﺯﯾﺎﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﺴﺮﺍ ﮐﻒ ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻨﺎ ﺩﺧﺘﺮﻥ ﻧﻪ ﺩﻟﺴﺘﺮ ...
ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﻣﻘﺪﺳﻪ . ﺍﮔﻪ ﺑﻬﺶ ﺩﭼﺎﺭ ﺑﺸﻦ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺍ
ﻃﺮﻓﺸﻮﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻥ !
ﺍﻣﺎ ﺳﺨﺘﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﻭ ﺩﺭﮎ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺗﻮ
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍز دست رفتشو ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭﮎ ﻧﮑﺮﺩﯼ :'(
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 14:33
+5
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
پروانه ای را در دستانت میگیری تا آرام نگاهش کنی و رهایش اما..

میان دستان تو له میشود!...

نیت تو کجا وسرنوشت کجا...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 14:18
+6
saman
saman
در CARLO
مث گنجیشکی که زیر برفا مونده
همه ی دلتنگی پیش تو جا مونده
یه نفر اینجاس که تو رو دوست داره هنوز
که تو چهار فصل دلش برف می باره هنوز

یه نفر منتظره تو بهارش باشی
تا کنارت باشه تا کنارش باشی
یخ زده ان دستای من زل زده ام به ردپات
دستامو ها می کنم کو اجاق خنده هات؟

شاخه هام خشکیدن
ریشه هام از دردن
شونه هام می لرزن
استخونام سردن

یه نفر اینجاس که تو رو دوست داره هنوز
که تو چهار فصل دلش برف می باره هنور

رد چشمامو نگا کن
دستامو بگیر تو دستات
یخ این دستارو وا کن خنده هات سبزه ی عیدن
خنده هاتو دوست دارم منو با خنده صدا کن
با یه ذره مهربونی
منو پر کن از جوونی
کی بهارو دوست نداره

عزیزم خودت می دونی
فصل فصل تو که عشقه
چهار فصل من بهار
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 14:17
+3
saman
saman
در CARLO
همین که هستی


همین که لابلای کلماتم


نَفَس میکشی


راه میروی


در آغوشم میگیری


همین که پناه ِ واژه هایم شده ای


همین که سایه ات هست


همین که کلماتم از بی "تو"یی


یتیم نشده اند


کافیست‌ برای یک عمر آرامش ؛

باش


حتی همین قدر دور


حتی همین قدر دست نیافتنی
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 14:04
+5
saman
saman
در CARLO
نیمکت کنار فواره ی نور, یه بهونه واسه از تو گفتنه

جای خالیه تو گریه آوره, مرگ لحظه های شیرین منه

یادته بروی اون نیمکت نور, از تو واژه ها غمو خط میزدیم

دست من به دور گردن تو بود, وقتی که تکیه به نیمکت میزدیم

دورمون پرنده ها بودن و عشق با نگاه من و تو یکی شد

من میخواستم با تو پرواز کنمو, برسم به عاشقی اما نشد

یه سبد خاطره داره یاد تو, وقتی که تنها رو نیمکت میشینم

شکر ِ رویا که هنوزم میتونم, توی رویا روی ماهتو ببینم

از خدا میخوام که عطر دلخوشی, هرجا باشی به مشامت برسه

ممنونم از شبِ رویا, که بازم وقت دلتنگی به دادم میرسه



نیمکت کنار فواره ی نور, یه بهونه واسه از تو گفتنه

جای خالیه تو گریه آوره, مرگ لحظه های شیرین منه
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 13:47
+4
saman
saman
در CARLO
توهم با من نمی مانی برو بگذار برگردم



دلم می خواست می شد با نگاهت قهر می کردم



برایت مینویسم آسمان ابریست دلتنگم



و من چندیست دارم با خودم با عشق می جنگم



اگر می شد برایت می نوشتم روزهایم را



و سهم چشمهایم را سکوتم را صدایم را



اگر می شد برای دیدنت دل دل نمی کردم



اگر می شد که افسار دلم را ول نمی کردم



دلم را می نشانم جای یک دلتنگی ساده



کنار اتفاقی که شبی ناخوانده افتاده



همیشه بت پرستم بت پرستی سخت وابسته



خدایش را رها کرده به چشمان تو دل بسته



توهم حرفی بزن چیزی بگو هرچند تکراری



بگو آیا هنوزم مثل سابق دوستم داری؟



خودم می دانم از چشمانت افتادم ولی این بار



بیا و خورده هایم را ز زیر دست و پا بردار



من چه تلخم امروز
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 12:51
+5
saman
saman
بیخودی خندیدیم... که بگوییم دلی خوش داریم
بیخودی حرف زدیم... که بگوییم زبان هم داریم و قفس هامان را... زود زود رنگ زدیم

و نشستیم لب رود... و به آب سنگ زدیم

ما به هر دیواری آینه بخشیدیم... که تصور بکنیم یک نفر با ما هست

ما زمان را دیدیم ... خسته در ثانیه ها

باز با خود گفتیم ... شب زیبایی هست

بیخودی پرسه زدیم ... صبحمان شب بشود

بیخودی حرص زدیم ... سهممان کم نشود

ما خدا را با خود ... سر دعوا بردیم

و قسم ها خوردیم ... ما به هم بد کردیم ... ما به هم بد گفتیم

بیخودی داد زدیم ... که بگوییم توانا هستیم

و گرفتیم کتابی سر دست ... که بگوییم که دانا هستیم

بیخودی پرسیدیم حال هم دیگر ر ا... که بگوییم محبت داریم

بیخودی ترسیدیم از بیان غم خود ... و تصور کردیم که شهامت داریم

ما حقیقت هارا زیر پا له کردیم ... و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم

از شما می پرسم ما که را گول زدیم؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 12:12
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ