یافتن پست: #دست

saman
saman
در CARLO
می دانی از وقتی که رفته ای

دیگر ترانه به سراغم نمی آید

دیگر قلم در دستم به شعر نمی رود

...

دیگر شب ستاره باران نیست

من پشت پنجره یادت را گریه کردم

نیامدی و من باز تو را زمزمه کردم

شب میلادم همه نور پاشیدند

ولی من باز پنهانی تو را آرزو کردم

شب از نیمه گذشت و باز به یاد تو بیدارم

خسته شدم از بس با آئینه گفتگو کردم

نمی دانی . نمی دانی کجای شعر غمگین است

همین جا در همین لحظه که تو را آرزو کردم...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 12:53
+8
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
سلامتی ما دخترا.......***......محض درآوردن لج پسرا. . :D
6 دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 12:29
+5
-1
saman
saman
در CARLO
کاشکی بودی و می دیدی که دلم داره میمیره

کاشکی بودی و می دیدی که بهونت و میگیره

می دونی عطر نفس هات چی به روز من آورده

می دونی دوری دستات اشکمو باز درآورده

جای انگشت های نازت چی بزارم توی دستم

کاشکی بودی و سرت رو باز می ذاشتی روی شونم

به خدا فرض محال که یه دم بی تو بمونم

تو شدی همه وجودم تویی رنگ آسمونم

عمریه در طلب تو سوختم و مثل کویرم

یاس من تنهام نزاری به خدا بی تو میمیرم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 12:09
+7
saman
saman
می بخشم کسانی را که هرچه خواستند با من ، با دلم و با احساسم کردند…

و مرا در دور دست خودم تنها گذاشتند و من امروز به پایان خودم نزدیکم،

پروردگارا به من بیاموز در این فرصت حیاتم آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند….
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 11:12
+5
binam
binam
خبر مرگ مرا با تو چه کس میگوید؟!!!!
آنزمان که خبر مرگ مرا میشنوی
روی خندان تورا کاشکی میدیم
شانه بالا زدنت را بی قید
و تکان دادن دستت
که مهم نیست زیاد
و تکان داد سرهم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر
میتوانی تو به زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را میبخشی
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 00:56
+5
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO

فکر کن رفتی حموم
.
.
حولت یادت رفته!
.
.
داد می زنی: یکی حوله منو از رو تختم بده...
.
.
در یکم باز میشه یه دستی حوله رو میده بهت...
.
.
می گیری، تشکر می کنی... خودتو خشک می کنی... لباس می پوشی...
.
.
دستتو که میذاری رو دستگیره درو باز کنی بیای بیرون یادت میفته همه مسافرتن و تو تو خونه تنها بودی...!!!:|
.

حستو بگوووووووو..........:|
4 دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 18:47
+10
saman
saman
در CARLO
وقتی تنهاییم دنبال یک دوست میگردیم

وقتی پیدایش کردیم دنبال عیب هایش میگردیم

و وقتی از دستش دادیم دنبال خاطره هایمان با او می افتیم و باز تنهاییم!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 17:52
+6
ramin
ramin
گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت می گیری . خیلی آرام تا رهایش کنی.
شاپرک میان دستانت له می شود . . .
نیت تو کجا و سرنوشت کجا . .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 17:44
+8
saman
saman
در CARLO
آورده اند شیخ به همراه تنی چند از مریدان عازم بلاد کُفر گشته و به هتلی دخول کردند. به محض جلوس در اتاق، همی برق ها برفت و شیخ و مریدانش جملگی اندر کف برق بودندی , تا آنکه م[!] تلفنی در آن حوالی بیافت و با هزار بدبختی داخلی مورد نظر را شماره گیری نموده، لکن نتوانست منظور خود را بر هتل دار تفهیم نماید. مریدان یک به یک گوشی در دست گرفته و هرچه زور زدند تا منظور خویش تفهیم نمایند نشد که نشد !!!

از قضا شیخ رو بر ایشان کرده و فرمودند: Animal ها، تلفن را بر من همی عرضه دارید تا شما را کار یاد دهم.

شیخ چونان که گوشی در دست گرفتند با لهجه ای بسیار شیوا و فصیح عرض کردند:

" Edison Dead In This Hotel " !!!

و چون چشم بر هم زدنی برقها بیامد ... !!!

آورده اند که مریدان دو به دو سرهای خویش را بر یکدیگر کوبیده و خشتکهای خویش جر همی بدادندی و سپس در گروه های سه تایی عازم خیابان های بی روح شهر پاتایا گشتند, بلکه اندکی آرام گیرند.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 16:09
+6
saqar
saqar
دست های کوچکش به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند می رسد.
التماس می کند :آقا... آقا " دعا " می خری؟ و اقا بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند
و برای فرج آقا " دعا " می کند...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 16:06
+8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ