یافتن پست: #دلی

M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
فقط کافیــــه به هر دلیلی یه مدت کوتــــاه مشکل مالی واست پیش بیــــــاد،تو همین مدت کوتــــــــــاه خیلی

اتفاقی؛

ماشینت خراب میشه :|

دندون درد میگیری :|

قبض برق و گاز خونــــه میاد :|

همراه اول اس ام اس میزنـــــــه قبض موبایل اومده :|

شارژ ADSl تموم میشه :|

به 2 تا جشن تولد دعوت میشی :|

دوستاتم یهو دلشون واست تنگ میشه میخوان بیان پیشت :|
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 18:54
+11
saqar
saqar
قالَ الاِْمامُ الْعَسْکَرى (علیه السلام):
۱- پرهیز از جدال و شوخى
«لا تُمارِ فَیَذْهَبَ بَهاؤُکَ وَ لا تُمازِحْ فَیُجْتَرَأَ عَلَیْکَ. »:
جدال مکن که ارزشت مىرود و شوخى مکن که بر تو دلیر شوند.
3 دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 16:00
+8
saman
saman
در CARLO
* به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست

ولی هنوزم شکستن بلد نیست...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 15:16
+4
saman
saman
بیخودی خندیدیم... که بگوییم دلی خوش داریم
بیخودی حرف زدیم... که بگوییم زبان هم داریم و قفس هامان را... زود زود رنگ زدیم

و نشستیم لب رود... و به آب سنگ زدیم

ما به هر دیواری آینه بخشیدیم... که تصور بکنیم یک نفر با ما هست

ما زمان را دیدیم ... خسته در ثانیه ها

باز با خود گفتیم ... شب زیبایی هست

بیخودی پرسه زدیم ... صبحمان شب بشود

بیخودی حرص زدیم ... سهممان کم نشود

ما خدا را با خود ... سر دعوا بردیم

و قسم ها خوردیم ... ما به هم بد کردیم ... ما به هم بد گفتیم

بیخودی داد زدیم ... که بگوییم توانا هستیم

و گرفتیم کتابی سر دست ... که بگوییم که دانا هستیم

بیخودی پرسیدیم حال هم دیگر ر ا... که بگوییم محبت داریم

بیخودی ترسیدیم از بیان غم خود ... و تصور کردیم که شهامت داریم

ما حقیقت هارا زیر پا له کردیم ... و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم

از شما می پرسم ما که را گول زدیم؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 12:12
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تا حالا شده دلت پر باشه و نتونی حرفی بزنی؟؟؟؟

نا خود آگاه اشکت جاری بشه ......

بدون اینکه احساس کنی ......

راست و حسینی بگو :

گریه ی کدوم سخت تره .......

1) مرد

2) زن

درد دلی داشتی خواستی بگی گوش میکنیم .......
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 20:40
+4
saman
saman
در CARLO
خسته ام از تظاهر به ایستادگی

از پنهان کردن زخم هایم

زور که نیست

دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و

با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است...

اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم

میخواهم لج کنم

با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا

چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید

و مثل هر روز باشی...

خسته ام .... از تو .... از خودم....از همه ی زندگی....

میخواهم بکشم کنار

از تو ... از خودم..... از همه ی زندگی...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 17:50
+5
saman
saman
در CARLO
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
آخرین ویرایش توسط saman در [1392/04/15 - 15:37]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 15:36
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امروز مراسم عزاریه روی پیجم ....
کسی نمرده
دلمم نشکسته
بی دلیل بی دلیل
فقط پارچه سیاه زدم کرکره لبامو بستم تا بگم دلم یکم گرفته نمیدونم چرا!!!

.
ولی تشریف بیارین خوشحال میشم شامم میدیم اگه نظر بزارین
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 18:03
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ادلیست عزیزم؟ دوسته گلم؟فداتشم؟بیا پایین کارت دارم.
.
.
.
.
.
.
.
د لامصب اد شدی واس خنده، ؟ 1پی ام که نمیدی. 1لایک ک نمیکنی. 1کامنت ک نمذاری.1برچسب بیصاحاب هم ک رو عکسا نمیزنی،پس . . . اد کردی واس خنده؟بزنم دهنت پره خون شه؟اره؟:)) =)) :|
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 13:22
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت: «فرشته‌ات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می‌دهد که چگونه دعاکنی.»کودک سرش رابرگرداند وپرسید: «شنیده‌ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می‌کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ »- «فرشته‌ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.»کودک با نگرانی ادامه داد: «اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.»خدواند لبخند زد و گفت:‌ «فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.»در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.او به آرامی یک سئوال دیگر از خداوند پرسید: «خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگویید.»خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:«نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد. به راحتی او را مادر صدا کن
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 00:08
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ