یافتن پست: #رفته

ronak
ronak
این که باید

فراموش ات می کردم را هم

فراموش کردم !

تو تکراری ترین حضور ِ روزگار ِ منی

و من عجیب ؛

...به آغوش ِ تو

از آن سوی فاصله ها

خو گرفته ام
دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 16:12
+4
sasan pool
sasan pool
حالا که رفته ای

بهانه ی خوبی است

شب

سکوت

کویر

فقط صدای این هق هق را کم کنید ...!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 13:10
+3
ronak
ronak
قطار مي رود
تو مي روی
تمام ايستگاه مي رود
و من چقدر ساده ام . . . كه سالهاي سال در انتظار تـــو
كنــــــار اين قطار رفته ايستاده ام
و همچنان به نرده هاي ايستگاه رفته تكيه داده ام
دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 13:06
+2
رضا
رضا
خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار

حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار

انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن

اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار

با تار و پود این شب باید غزل ببافم

وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست

بار ترانه ها را از دوش عشق بردار

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم

دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد

پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس

از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار
دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 12:56
+1
ronak
ronak
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم ....
اما
نامرد ها یاد گرفته اند شــنا کنند !!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 01:30
+8
parham
parham
از غضنفر ميپرسن ماه عسل خوش گذشت؟ ميگه خيلي.
ميگن پس چرا عروس گريه ميكنه؟
ميگه آخه يادم رفته بود ببرمش !
دیدگاه  •   •   •  1390/12/6 - 21:33
+6
mitra
mitra
به جز حضور تو
هیچ چیز این جهان بیکرانه را
جدی نگرفته ام
حتی عشق را ..!!

حسین پناهی
دیدگاه  •   •   •  1390/12/6 - 17:04
+7
mah3a
mah3a
در این روزهای زمستان یک استکان چای داغ مهمان منی.

کنار پنجره بخار گرفته دلت وقتی تنهایی،نوش جان کن.

چای رفاقت من، همیشه تازه دم است.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 23:55
+4
عسل ایرانی
عسل ایرانی
این قضیه میگن واقعیت داره و توی مشهد اتفاق افتاده

مسافرکشه بدون مسافر داشته میرفته یهو کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی میبینه کنار میزنه سوارش میکنه و مسافر صندلی جلو میشینه یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی میپرسه :آقا منو میشناسی ؟راننده میگه : نه یهو راننده واسه یه مسافر خانوم که دست تکون میده نگه میداره و خانومه عقب میشینه مسافر مرد از راننده دوباره میپرسه منو میشناسی؟راننده میگه : نه. شما ؟مسافر مرد میگه : من عزرائیلم راننده میگه : برو بابا اُسکول گیر آوردی؟ یهو خانومه از عقب به راننده میگه :ببخشید آقا شما دارین با کی حرف میزنین؟ راننده تا اینو میشنوه ترمز میزنه و از ترس فرار میکنه. بعد زنه و مرده با هم ماشینو میدزدن
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 20:35
+12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ