یافتن پست: #رفته

ronak
ronak
عیال جان این بچه به کی رفته اینهمه زشت شده؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 19:30
+4
ronak
ronak
ای به قربونت اونو نفرستی توحلق بدبخت
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 18:52
+4
mehdi
mehdi
به نظرم غیر از دست تقدیر یه چیزی هم هست به اسم شصت تقدیر
عجیب حس میکنم به سمتمون گرفته شده
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 17:36
+4
aB'Bas S
aB'Bas S
به قـــولِ
سیمین : پدرت اصلا میفهمه که تو پسرشی
نادر : اون نمیدونه من پسرشم ، ولی من که میدونم اون پدرمه
(دیالوگ به یاد ماندنی پیمان معادی درجدایی نادر از سیمین)

به سلامتی همه ی پسر هایی که توی پیری پدر، یادشون نرفته
وقتی بچه بودن کی تو خیابون کولشون میکرد.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 17:01
+6
aB'Bas S
aB'Bas S
***** ايـــــــنو از دســـــت نـــــديــــــن *****

فی ربیع العام الماضی کنا قد ذهبوا جمیعا للحج
حین یعود، وفتاة جمیلة النوع الذی کان معنا.
کان قلبی التسول لی :
... ... ... “اذهب، وقل لها أحبک….. لها أیا کان یرید أن یکون، یکون! وماذا یرید أن یقول، ویقول”!
قلت لقلبی سرا، وأنا سمعت هذا فی الرد :
“بوی! کیف أنت جاهل! جئت للحج أو للغمز؟”
.
.
.
In spring last year we were all gone for pilgrimage
While back, pretty and kind girl who was with us.
My heart was begging me to:
“Go, tell her I love her ….. whatever wants to be, be! and what wants to say, say!”
I told my secret heart, and I heard this in response:
“Boy! how you’re ignorant! you come for pilgrimage or to ogle?”
.
.
.
و ترجمه فارسي:

پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت
برگشتنی یه دختر خوشگل با محبت
همسفر ما شده بود همراهمون میومد
به دست و پام افتاده بود این دل بی مروت
میگفت بروووو بهش بگوووووو
آخه دوسش دارم
میگفت بگو
هرچی میخواد بشه بشه هرچی میخواد بگه،بگه!
راز دلم رو گفتم اینو جواب شنفتم:
تو زواری!پسر!چقدر نادون
دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 16:53
+7
ronak
ronak
تو صف توالت. مرد اولی : این بابا 2 ساعته رفته تو نمیدونم چرا نمیاد بیرون؟ مرد دومی : اینترنتی م ی ری ن ه.{-7-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 16:19
+6
parham
parham
این عکس جدیدا لو رفته :)
دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 16:18
+3
شاهین
شاهین
مسافرکش بدون مسافر داشته می رفته، کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه مذهبی می بینه کنار می زنه سوارش می کنه. مسافر روی صندلی جلو می نشینه. یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی می پرسه: آقا منو می شناسی؟ راننده می گه: نه… راننده واسه یه مسافر خانم که دست تکون می داده نگه می داره و خانمه عقب می نشینه. مسافر مرد دوباره از راننده می پرسه: منو می شناسی؟ راننده می گه: نه. شما؟ مسافر مرد می گه: من عزرائیلم. راننده می گه: برو بابا! اُسکول گیر آوردی؟ یهو خانمه از عقب به راننده می گه : ببخشید آقا شما دارین با کی حرف می زنین؟ راننده تا اینو می شنوه ترمز می زنه و از ترس فرار می کنه… بعد زنه و مرده با هم ماشین رو می دزدند!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 13:26
+5
کیوان موثر
کیوان موثر
ای جماعت از خود فراری

بیایید من تمامی دلشوره هایتان را میخرم

دلشوره شما از نردبان غروری ست که بالا رفته اید

این نردبان پاهای سست دارد

تا با سر به زمین نخورده اید بیایید

دلشوره از شما

شیرینی دل از من

چه معامله ی پایاپایی !
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 13:22
+10
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
یعنی هیچکس تا بحال زیرابی نرفته?????????
دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 11:38
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ