یافتن پست: #رفته

محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
زنه رفته دکتر زنان ، دکتر ازش میپرسه بچتون لگد هم می زنه ؟ زنه جواب میده پَــ نَ پَــ، فحش خواهر مادر میده
دیدگاه  •   •   •  1390/10/19 - 23:08
+2
ebrahim
ebrahim
با خالم اینا رفته بودیم شکار، با تفنگ کلاغ زدم دختر خالم میگه کلاغه؟ میگم پـَـــ نــه پـَـــ کبکه ديروز برادرشو زدم امروز به احترامش لباس سياه پوشيده
دیدگاه  •   •   •  1390/10/19 - 14:35
+2
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
تو اوتوبان گشت نا محسوس یه ماشینو گرفته بود.راننده ماشینه به پلیسه میگه :می خای جریمم کنی؟ پلیسه میگه: پـَـ نـَـ پـَـ بادو تا همکارام میخاستیم حکم بازی کنیم یه یار کم داشتیم گفتیم مزاحم شما بشیم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/19 - 01:03
+1
تنها
تنها
دیشب با دوستم رفته بودم رستوان.... روبروی تخت ما یه دختر پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود،معلوم بود با هم دوست هستند،ا تفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد.... قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن،سرمو انداختم پایین.... دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم. خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن ،پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت،براش نوشته بودم ..... ..... "خیـــــــلی پستی"
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 21:17
+4
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
هواپیما تو قلب آسمون موتورش آتیش گرفته، خلبان گفته داریم سقوط میکنیم.میکه یعنی سقوط کنیم زندگیمون تموم میشه؟ میگم پـَـ نـَـ پـَـ می یفتیم تو یه جزیره و سریال لاست رو میسازیم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 19:54
+1
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
هواپیما تو قلب آسمون موتورش آتیش گرفته، خلبان گفته داریم سقوط میکنیم.میکه یعنی سقوط کنیم زندگیمون تموم میشه؟ میگم پـَـ نـَـ پـَـ می یفتیم تو یه جزیره و سریال لاست رو میسازیم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 23:19
+2
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
ممیز ایزو اومده رفته تو سالن تولید کنار دستگاه تراش از اپراتورش میپرسه شما تراشکارین؟ پـَـ نـَـ پـَـ مدیر عامل اوقات بیکاریش میاد کمک بچه ها
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 23:18
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
دیشب رفته بودم خونه خواهرمینا ، دختر خواهرم یه نقاشی رو بوم کشیده بود خیلی قشنگ گفتم خودت کشیدی ؟ گفت پـَـ نـَـ پـَـ دادم پیکاسو بکشه جوونا هم خودی نشون بدن
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 23:17
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
سکوتی بی فرجام ... فریاد بزن! ... فرو نرو...! پا پس نکش...! مردمان نفرینی این شهر، تباه می کنند، تمامت را ... فریاد بزن ... شاید شریانِ جاری صدای تو، بیــــــــدار کند ، این خواب آلودها را ... شاید پی ببرن، به خوابهایی که، ابتدایش با پرواز شروع می شود و انتهایش با مـــــــرگ تمام ... نگذار این خاک گرفته ها فراری دهند فکر پرورش یافته ی تو را ... فریاد بزن ... بگذار رها شود آهنگ صدایت ... در میان بادها ...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 20:51
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ