یافتن پست: #رفته

محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
دوستم زنگ زده موبایلم میگه ممد پول داری یه خورده بهم بدی؟ بهش میگم: بیا عابربانکم رو بگیر برو. میگه: توش پول داری. گفتم: پـَـ نـَـ پـَـ گفتم تو خونه نشستی دلت گرفته / گفتم بدم بری یه دوری باهاش بزنی!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 19:59
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
دانشجویان ساکن خوابگاه : جنگجویان کوهستان دانشجویان پرسر و صدا : گروه لیان شان پو خانواده دانشجویان : بینوایان انتخاب درس افتاده : زخم کهنه اولین امتحان : جدال با سرنوشت مراقبین امتحان : سایه عقاب تقلب : عملیات سری روز دریافت کارنامه : روز واقعه اعتراض دانشجو : بایکوت اعتراض برای کیفیت غذا : می خواهم زنده بمانم دانشجوی اخراجی : مردی که به زانو در آمد آینده تحصیل کرده : دست فروش(البته اين برا رشته ما نيستاون يكي رشته ها رو ميگم.) رئیس دانشگاه : مرد نامرئی استاد راهنما : گمشده دانشجویی که تغییر رشته داده : بازنده سرویس دانشگاه : اتوبوسی به سوی مرگ کتابخانه دانشگاه : خانه عنکبوتان(به استثناي دانشگاههاي علوم پزشكي) اتوماسيون تغذيه : آژانس شیشه ای التماس برای نمره : اشک کوسه سوار شدن به اتوبوس : یورش ترم آخر : بوی خوش زندگی تسویه حساب : خط پایان عمر دانشجو : بر باد رفته مسئول خوابگاه : کارآگاه گجت
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 19:23
+2
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
کیا تا مرحله ی آخر رفته بودن ؟ {-57-}{-50-}
2 دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 12:17
+3
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
ذش فخ ئشد یشق قخخاث فشذهشف حثداشدشئ . . . . سخنی گهربار از دکتر علی شریعتی فقط بنده خدا یادش رفته بود Alt+Shift رو بزنه ...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 02:59
+1
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
اولی : چرا رفته ای وسط رودخانه نشسته ای؟ دومی : چون می خواهم در جریان باشم!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 02:31
+2
عسل ایرانی
عسل ایرانی
دلم برای تنهایی میسوزد چرا هیچکس او را دوست ندارد مگر او چه گناهی کرده که تنها شده جرم تنهایی چیست که هیچکس او را نمیخواهد دیشب تنهایی از اتاقم گذشت دنبالش دویدم ولی او رفته بود.تنهای تنها نیمه شب او را مرده کنار حوض خانه پیدا کردم از گریه چشمانش قرمز بود برایش گریستم آخر او از تنهایی مرده بود تنهایی مردو من تنها تر شدم....
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 01:34
+3
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
بعد از افطاری ،همین یکشنبه شب رفته بودم منزل مشتی رجب در حدود هشت یا نه هفته بود همسرش از دار دنیا رفته بود تسلیت گفتم که غمخواری کنم این مصیبت دیده را یاری کنم رفت و ظرفی میوه آورد آن عزیز
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 01:27
+2
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
مردی تعریف می کرد که با دو دوستش به جنگل های آمازون رفته بود و در آنجا گرفتار قبیله زنان وحشی شدند و آنها دو دوستش را کشتند. وقتی از او پرسیدند چرا تو زنده ماندی، گفت: زن های وحشی آمازون از هر یک از ما خواستند چیزی را از آنها بخواهیم که نتوانند انجام بدهند. خواسته های دو دوستم را انجام دادند و آنها را کشتند. وقتی نوبت به من رسید به آنها گفتم: لطفا زشت ترین شما مرا بکشد!{-33-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/17 - 00:01
+2
zahra
zahra
بابام زنگ زده میگه سند خونه رو بردار بیار ! بدو بدو دارم میرم پایین ، همسایمون دیده میگه این سند خونتونه ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ دفتر مشق بابامه یادش رفته ببره مدرسه ، خانم معلمشون دعواش کرده
2 دیدگاه  •   •   •  1390/10/16 - 23:52
+3
armaghan
armaghan
azam miporse esmet chiye?migam armaghan mige esme khodete migam pa na pa amme khoda biamorzam dame akhari goft amanati negahdar
7 دیدگاه  •   •   •  1390/10/16 - 23:45
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ