یافتن پست: #زخم

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

برای تو از تمام گل های سرخ هستیم چیدم و دست هایم از خارهای وحشی زخمیت ، و تو باز هم می گویی کم است .


دیدگاه  •   •   •  1392/06/1 - 18:34
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
وقتی که رفتو منو از یاد برد
هرچی که داشتم همرو باد برد
تو کُنج عزلت خودم نشستم
هرچی که آینه بود زدم شکستم
زخم زبونارو به جون خریدم
از همه حتی از خودم بُریدم
چه عشق ناروایی
چه درد بی دوایی
چه زخم ناتمومی
چه سرنوشت شومی
با توام ای که آبرومو بردی
کُشتی منو اما خودت نمُردی
مثه یه کابوس اومدیو رفتی
آتیش به زندگیم زدیو رفتی
رفتی و من موندم و خاکسترم
بلای تو کاش نمیومد سرم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 18:17
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو کجایی سهراب ، آب را گل کردند
چشم ها بستند و چه با دل کردند
وای سهراب کجایی آخر ؟ زخم ها بر دل کردند
خون به چشمان شقایق کردند
تو کجایی سهراب که همین نزدیکی عشق را دار زدند …
دیدگاه  •   •   •  1392/05/30 - 22:02
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آهای فلانی . . .
به زخم هایم خیره نشو !
خودم می دانم عمیقند . . .
با نگاهت به آتش میکشی وفاداریم را !
مگر تنها ندیده ای ؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 22:42
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریا بود ولی قایق نداشت

دلباخته سفر بود ولی همسر نداشت

حکایت کسی که زجر کشید اما ضجه نزد

زخم خورد اما زخم نزد

زخم داشت ولی ناله نکرد : گریه کرد ولی اشک نریخت

وفادار بود ولی وفاداری ندید

حکایت من حکایت کسی است که پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا ذره ذره مردنش را کسی نفهمد

حکایت من حکایت غریبی بود .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 22:04
+9
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند !

من را انتخاب کرد ...دستی به تنه ام کشید تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر ...به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود !سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود ... مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی ...خشک شدم ..---بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه ..ای تبر به دست ، تا مطمئن نشدی تبر نزن !ای انسان ، تا مطمئن نشدی ، احساس نریز .. زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن ، خشک می شود !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 21:39
+3
saman
saman
تاریکم ای یلدا مهتاب میخواهم

لب تشنه ام ای اشک سیلاب میخواهم


در حسرت موجم باران کفافم نیست


درمان درد من باران نم نم نیست !!


بس تشنه میمانم غر ق پریشانی


تا آسمان ها را برمن بگریانی


چشم من از وقتی باعشق تو تر شد


آئینه چندین باآینه ای  تر شد


پیدا شو ای مرحم !


بر زخم پنهانم


تا صبح دیدارت بیدار خواهم ماند

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:55
+4
be to che???!!
be to che???!!

 


خدايا من گناهي نكرده بودم كه اينك قلبي شكسته در سينه دارم . . .

گناه من چه بود كه بازيچه دست اين و آن بودم !

هر كه آمد بر روي قلبم پا گذشت و رفت و حتي پشت سرش را هم نگاه نكرد !

 .


خدايا چرا در اين روزها بايد در حسرت عشق و محبت باشيم ، عشقي كه تو در وجود همه قرار دادي و احساسي كه همه بتوانند عاشق شوند !



خدايا نميدانم ميداني در اين زمانه همه با احساس عشقي كه به آنها دادي قلبها را ميشكنند و خيانت ميكنند !



خدايا نميدانم ميداني كه عشقي كه تو آفريدي ديگر آن زيبايي و وفاداري را ندارد ؟



خدايا نگاهي كن به عاشقان واقعي ، ببين حال آن ها را ، بگو كه چه بر سر عشق آمده ؟!

ميخواهي فرياد بزنم تا بشنوي صداي مرا ؟ ميخواهي با صداي بلند گريه كنم تا بشنوي درد اين دل تنهاي مرا ؟


خدايا مگر عاشقان چه گناهي كرده اند كه هميشه بايد متهم رديف اول باشند ، چرا بايد به جاي آن آدمهاي بي وفا ، عاشقان محكوم به حبس ابد باشند ؟



خدايا ميشنوي حرفهاي مرا ، درك ميكني احساسات اين قلب زخم خورده مرا ؟!

چرا سكوت ؟ چگونه بايد بشنوم پاسخت را در جواب اين دل صبور ؟!


خديا اگر بخواهم از حال و روز خويش بگويم ، بايد در انتظار باران اشكهايت باشم ، تا بداني عشقي كه آفريده اي و احساساتش به چه روزي افتاده ، مثل اين است كه برگ سبزي از شاخه اش بر روي زمين افتاده و همه بر روي آن پا ميگذارند و يك برگ خشكيده همچنان بر روي شاخه اش مانده . . .!


خدايا در اين چند صباح باقي مانده از اين زندگي بي محبت و پوچ ، هواي عاشقان را داشته باش . . .

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:18
+6
saman
saman


سیرم از زندگی و از همه کس دلگیرم

آخر از این همه دلگیری و غم می میرم

پرم از رنج و شکستن، ‌دل خوش سیری چند ؟

دیگر از آمد و رفت نفسم هم سیرم

هر که آمد، دل تنهای مرا زخمی کرد

بی سبب نیست که روی از همه کس می گیرم

تلخی زخم زبان و غم بی مهری ها

اینچنین کرده در آیینة هستی پیرم

بس که تنهایم و بی همنفس و بی همراه

روزگاریست که چون سایة بی تصویرم

دلم آنقدر گرفته است، خدا می داند

دیگر از دست دلم هم به خدا دلگیرم!




دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:40
+2
saman
saman
تنهایی بیماری نسل من است

برای دور هم بودن بهانه داریم

ولی هر کدام

دلمان جایی جا مانده

آنقدر دور است دل هامان از هم

که عروس خانه ات ، شب ها

توی آغوش بالش گریه می کند زندگی را

که یادت می رود من یک زنم

احساسم زخم می خورد توی رفتنت

دردم می آید

وقتی تبریک روز زن ، به مادرت یادت نمی رود

ولی مرا

کنج خانه

فراموش می کنی

تنهایی

بیماری نسل من است ....

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:35
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ