روند فروپاشي بدن انسان در هنگام مرگ چگونه است؟
روند فروپاشي بدن انسان در هنگام مرگ چگونه است؟
زندگي اين است...
:
من هميشه خوشحالم، مي دانيد چرا؟
براي اينكه از هيچكس براي چيزي انتظاري ندارم
...
انتظارات هميشه صدمه زننده هستند ...
...
زندگي كوتاه است ...
...
پس به زندگي ات عشق بورز ...
خوشحال باش
و لبخند بزن
..
فقط براي خودت زندگي كن و ...
قبل از اينكه صحبت كني ؛ گوش كن
قبل از اينكه بنويسي ؛ فكر كن
قبل از اينكه خرج كني ؛ درآمد داشته باش
قبل از اينكه دعا كني ؛ ببخش
قبل از اينكه صدمه بزني ؛ احساس كن
قبل از تنفر ؛ عشق بورز
…
زندگي اين است ...
احساسش كن، زندگي كن و لذت ببر
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…