یافتن پست: #فراموش

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اینجا زمین است

رسم آدمهایش هم عجیب

اینجا گم که می شوی

به جای اینکه دنبالت بگردند

تو را فراموش می کنند
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 10:59
+1
behzadsadeghi
behzadsadeghi
فراموش کردنت برایم مثل آب خوردن بود ازهمان آبهایی که میپرد توی گلو وسالها سرفه میکنم{-31-}
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 23:44
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
روی بخار شیشه می نویسی "دوستت دارم" و بعد

پرده را می کشی

می روی سراغ درس و کتاب و

این سوی پنجره می مانم من

که تنهائی ام را تا تولد شعری تازه قدم بزنم

باران می آید

می دانم

تو خواهی خوابید و

شیشه را بخار خواهد گرفت و

"دوستت دارم" را هم!

و صبح که بیدار می شوی

از هول مشقهای نانوشته فراموشم خواهی کرد...!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 20:19
+2
saqar
saqar
در CARLO
سلامتی فراموش نشده هایی که فراموشمون کردن.. سلاااااااااااااااااام دوباره به همه ی بچه های قدیم و جدید پاتوق سلاااااام به دوستای خودم
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 15:20
+6
nanaz
nanaz

نبودنت را غروب های زمستان


در قهوه خانه ی دوری سیگار می کشیدم


نبودنت دود می شد و می نشست روی بخار شیشه های قهوه خانه


بعد تکیه می دادم به صندلی چشم هایم را می بستم


و انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه می کردم


تا بیشتر از یادم بروی


نامرد اگر بودم نبودنت را تا حالا باید فراموش کرده باشم


مرد نیستم اما نامرد هم نیستم


زنم و نبودنت پیرهنم شده است

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 12:30
+2
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO

گاهی حس میکنی غمگین ترین آدم دنیایی،اما یه تغییر کوچیک،یا یه اتفاق کوچولو



 

جوری حالت رو عوض میکنه ،که همه چیز رو فراموش می کنی،


 


به امید یک تغییر ، یا اتفاق خوب و کوچولو،


 


برای همه ی شما عزیزان



دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 09:54
+3
sara
sara
مردم سخنان شما را ،
فراموش خواهند کرد ...
مردم آنچه را که انجام داده‌اید ،
فراموش می‌کنند ...
اما هرگز آن احساسی ،
که در آنها به وجود آوردید را ،
فراموش نخواهند کرد ... !

مایا آنجلو
دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 08:55
+1
saman
saman

تو فکر یک سقفم، یک سقف بی‌روزن 
یک سقف پابرجا، محکم‌تر از آهن 


سقفی که تن‌پوشِ هراس ما باشه 
تو سردی شب‌ها، لباس ما باشه 



سقفی اندازه‌ی قلب من و تو .. واسه لمس تپش دلواپسی 
برای شرم لطیف آینه‌ها .. واسه پیچیدن بوی اطلسی 


زیر این سقف، با تو از گل، از شب و ستاره میگم 
از تو و از خواستن تو، میگم و دوباره میگم 


زندگیم‌و زیر این سقف، با تو اندازه می‌گیرم 
گم میشم تو معنی تو، معنی تازه می‌گیرم 


 سقف‌مون افسوس و افسوس، تن ابر آسمونه 
یه افق یه بی‌نهایت، کمترین فاصله‎مونه 


تو فکر یک سقفم، یک سقف رویایی 
سقفی برای ما، حتا مقوایی 


 تو فکر یک سقفم، یک سقف بی‌روزن 
سقفی برای عشق، برای تو با من 


سقفی اندازه‌ی قلب من و تو .. واسه لمس تپش دلواپسی 
برای شرم لطیف آینه‌ها .. واسه پیچیدن بوی اطلسی 


زیر این سقف اگه باشه، می‎پیچه عطر تن تو 
لُختی پنجره‌هاش‌و می‌پوشونه پیرهن تو 


زیر این سقف خوبه عطرِ خود‌فراموشی بپاشیم 
آخر قصه بخوابیم، اول ترانه پاشیم 


(ایرج [!] عطایی)

دیدگاه  •   •   •  1392/06/31 - 02:45
+5
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
هی رفیق . . .
زیادى خوبى نکن !!!
انسان است، فراموشکار است !!!
از تنهایى اش که در بیاید تنهایى ات را دور میزند !!!
پشت مى کند به تو , به گذشته اش !!!
حتی روزى میرسد که به تو میگوید: شما...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 17:20
+5
saeed
saeed
من بودم و غروبی سرخ که نشان از تاریکی تلخی داشت


به ذهنم فشار آوردم تا تو را به خاطر آورم

 
ولی هر چه سعی کردم به ذهنم هم نیومدی


همان لحظه که خورشید خانم داشت می رفت


به خاطرم اومد که تو تمام هستی من بودی

 
ولی نمیدانستم که به زیبا یهای دنیا نباید دل بست

 
به تویی که زیبایی محض بودی


آنروز غروب عشق من بود


من فهمیدم که وعده هایت وفایی ندارد

 
شکوه هایی که از تو داشتم به فراموشی سپردم


و گفتم که باید او را زخاطر برد


خورشید رفت و شب امد

 
ولی من هنوز روز را ندیده ام

 
اگر هر غروب طلوعی دارد

 
ولی این غروب طلوعی ندارد

 
حالا دیگر من مانده ام و یک دنیا تاریکی


غروب عشق اگر غمگین بود


ولی برایم دوست داشتنی بود
دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 11:46
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ