یافتن پست: #فراموش

حمید
حمید
سوگند به تو اي دوست در اين معبد خاموش، هرگز نكنم مهر و وفاي تو فراموش!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/6 - 22:41
+1
حمید
حمید
كم باش! اصلا هم نگران كم بودنت نباش!!!!! اوني كه وقتي كم باشي فراموشت ميكنه ....... همونيه كه اگه زياد باشي حيف و ميلت ميكنه......!!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/6 - 01:17
+2
aB'Bas S
aB'Bas S
درهجوم لحظه هاي پوچ جدايي سكوت تنها ياد گار لحظه هاي با تو بودن است وقتي ثانيه ها رفتن را تلنگر ميزنند بودنت به كوچه فراموشي كوچ ميكند
دیدگاه  •   •   •  1390/11/2 - 19:09
+4
gha3m
gha3m
با رفيقت مثل چتر رفتار نکن که هر وقت بارون بند اومد ، فراموشش کني .
دیدگاه  •   •   •  1390/11/2 - 10:34
ronak
ronak
باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم من می توانم ! می شود ! آرام تلقین می کنم حالم ، نه ، اصلا خوب نیست .... تا بعد، بهتر می شود .... فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین ! خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست ! این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 23:03
+3
ronak
ronak
فراموشــــــ کردنــــــت برایــــــم... مثــــــل آبــــــ خــــــوردن بــــــود ... از همــــــانــــــ آبــــــ هایــــــی که میــــــ پــــــرد تویــــــ گلــــــو ... و سالــــــها ســــــرفهــــ میکنــــــیم ... ܓ✿
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 22:48
+3
ronak
ronak
سلام اول بود شروع قصه ما به یادت هست پریزاده رویاها: (قرارمان باشد تا اخرینه فرداها) رفتی و شکستم داد تمام فاصله ها رها شدی از چرخش ساعت ها شکستم بعده تو تمام عقربه ها.. شب است و باز چشمک ستاره ها کجا بروم.. فراموش شود این خاطره ها ارزو بکن به جای فرداها بمیرم و زنده شود.. دوباره رویاها
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 22:42
+2
رضا
رضا
بعد از ماهها گریه فردا قرار است بخندم... نمی دانی این مدت چه بر من گذشت! گاهی به سرم می زد هر چیز و هرکس را با تو اشتباه بگیرم... گاهی آنقدر به خاطراتمان تلنگر می زدم... که از یاد می بردم نبودنت را... گاهی از زبان تو براي خودم دردل می کردم... گاهی هم آنقدر می خندیدم که گریه ام بگیرد... گاهی به سرم می زد تمام شعرهایم را فراموش کنم... اصلاً میخواستم عشق را جلوي در بگذارم، شاید ساعت نُه که شد...!!! گاهی به ع[!]ایت خیره می شدم... به این اُمید که شاید بهانه اي براي غرورت پیدا کنم... گاهی با خودم قرار میگذاشتم که از خواب بپرم... تا بگویم همۀ اینها خواب بود...؟؟! گاهی بی صدا روي تخت خوابم می نشستم، و به فریاد هاي نکشیده ام گوش می دادم........ خلاصه اش را اگر بخواهی، با همین گاهی ها دوریت را باور نکردم...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 16:10
+2
پاراگلایدر
پاراگلایدر
لذتی که میخواهم امروز بگویم ربطی به هنر ندارد. تازگیها یک لذتی را کشف کرده ام که برایم خیلی تازگی دارد. آنقدر شیرین و دلنشین است که نمی توانم لحظه ای فراموشش کنم. آنچنان دوستش دارم که حاضر نیستم هیچ جور ازش دور شوم.... تازگیها ، توانسته ام دقیقا خود خودم باشم. بی پرده و عریان. درون و برونم را بی هیچ ترس و حساب گری آشکار کنم. لذت بزرگی است. از آن لذتهاست که وقتی چشیدیش تازه می فهمی چه از دست داده بودی تا به حال ...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 02:42
+9
مهسا
مهسا
در عرض یک دقیقه میشه یک نفر رو خرد کرد ، در یک ساعت میشه یک نفر رو دوست داشت و در یک روز فقط یک روز میشه عاشق شد ، ولی یک عمر طول میکشه تا کسی رو فراموش کنی
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 02:20
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ