یافتن پست: #فروخت

Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


لحظه رفتنی است و خاطره ماندنی تمام ادبیات عشق را به نگاهی میفروختم اگر لحظه ماندنی میشد و خاطره رفتنی


دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 12:10
+2
roya
roya
در CARLO

این داستان رو تا تهش بخون 

نامردی اگه نخونیا



Cover.jpg

گدا چهارراه قدس بودم ،هنوز چند روزی به نوروز مانده بود


گدا بودم اما از لحاظ مالی بد نبودم در آن روزها
هر روز کارم از هفت یا هشت صبح اغاز میشد و من یک پیر مرد خسته تر از دیروز برای مقداری پول خود را به هیچ دنیا می کشاندم



...یک روز مانده بود به عید در میان ترافیک ماشین هایی که از خرید می امدند یا به خرید میرفتن ماشین مدل بالایی بود که در میان ترافیک انبوه 
به چشم برق میزد



هنوز بیست ثانیه مانده بود که چراغ سبز شود که ناگهان صدای مردی را شنیدم که صدا زد اقا... اقا...! برگشتم دیدم همان مردی است که میان حاضران بیشتر به چشم می خورد...



اول فکر کردم اشتباه گرفته تا اینکه گفت پدر جان میای؟....
به چهره او نگاه میکردم و به سمتش میرفتم



هنگامی که به کنارش رسیدم ناگهان چراغ سبز شد



مردی با موهای بلند و ته ریشی مرتب بود که از من خواست سوار ماشینش شوم
با تعجب سوار شدم ،لباس کهنه ای که جای دوخت بر روی ان مشخص بود بر تن داشتم



عقب ماشین را میدیدم پر از گلهایی بود که سر ان چهار راه می فروختند
به او گفتم با من چه کار داشتی جوون؟...



گفت :پدر جان فردا عید...چرا هنوز کار میکنی؟چرا از زندگی بهتر استفاده نمیکنی؟
گفتم :استفاده شما میکنید ما کجای دنیا هستیم



در این هنگام میدیدم که این مرد توجه هر انسانی رو به خودش جلب میکنه به نظر سرشناس میومد... 


ماشین متوقف کرد، از پشت ماشین بسته ای اورد


با لبخندی گفت : این چند روزو خوشی کن و بسته را به من داد



هنوز متعجب بودم ،با کنجکاوی از ماشین پیاده شدم



در حالی که ان جوان دورتر میشد بسته را باز میکردم


داخل بسته ی پر از اسکناس نوشته بود هفت میلیون پاداش برای فرهاد مجیدی



دوســتان عـــزیزم نظر



1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 00:21
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
فاحشه بودن به تن فروشی نیست

به فروختن خاطرات قدیمی به بهای ورود یک تازه وارد است!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 16:10
+1
roya
roya
آن روزها گنجشک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختند ،
این روزها هوس را رنگ می کنند و جای عشق می فروشند …
آن روزها مال باخته می شدی و این روز ها دلباخته !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 11:42
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
آن روزها گنجشک را رنگ میکردند و جای ِ قناری میفروختند…
 این روزها هوس را رنگ میکنند و جای ِ عشق میفروشند….
 آن روزها مالباخته میشدی و این روزها ،دلبــــاخــــته…. !!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 01:27
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
گلهاش توی دستش بود,نشسته بود لب جدول
 رفتم نشستم کنارش
 گفتم:برای چی نمیری گلات رو بفروشی؟
 گفت:بفروشم که چی؟
 تا دیروز میفروختم که با پولش ابجیمو ببرم دکتر
 دیشب حالش بد شد و مرد
 با گریه گفت:تو میخواستی گل بخری؟
 گفتم:بخرم که چی؟
 تا دیروز میخریدم برای عشقم
 امروز فهمیدم باید فراموشش کنم…!
 اشکاشو که پاک کرد,یه گل بهم داد
 با مردونگی گفت:بگیر
 باید از نو شروع کرد
 تو بدون عشقت,من بدون خواهرم…!.. 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 00:47
+4
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

فتح‌الله‌زاده: هر وقت من رفتم جباری به استقلال برگردد/ اگر به پدر او توهین شد چرا در استقلال ماند؟!





ادامه در دیدگاه






 

1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 23:33
+3
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
شادی سبدی از عشق است که با آن می توان به روح دست پیدا کرد… بدون شک یک قلب شاد، نتیجه ی قلبی است که از عشق برافروخته است

دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 11:15
+5
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
زن به شوهرش میگه :

تو هندوستان یک زن رو به قیمت یک گوسفند فروختند..

به نظر تو این بی انصافی نیست؟؟؟ شوهره میگه :

نه اگه زن خوبی باشه می ارزه...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 01:42
+1
be to che???!!
be to che???!!
ديروز بهشت را به گندم فروختيم؛
مراقب باشيم امروز آن را به تكه ناني نفروشيم .
ميدانيد فرصت ديگري نداريم...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 16:10
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ