یافتن پست: #فریاد

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
به تیغم گر کشد دستش نگیرم

دگر تیرم زند منت پذیرم

کمان ابروی ما را گو بزن تیر

که پیش دست و بازویت بمیرم

غم گیتی گر از پایم در آرد

به جز ساغر که باشد دستگیرم

بر آی ای آفتاب صبح امید

که در دست شب هجران اسیرم

به فریادم رس ای پیر خرابات

به یک جرعه جوانم کن که پیرم

به گیسوی تو خوردم دوش سوگند

که من از پای تو سر بر نگیرم

به سوز ای خرقه تقوی تو حافظ

که گر آتش شوم در وی نگیرم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:45
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
آویخته ام

از جایی که نمی دانم چیست

آویخته ام

از جایی که تا بیداری

یا خواب

یا آب

تنها فریادی،فاصله است!

 

در آغاز عشق

شاید

ایستاده ام…
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 00:08
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اشک از تو فراری نیست
با مرگ که چاره نیست
این سنگ سیاه هر دم
فریاد زند رفتی
باور که نمیگنجد از رفتن تو اما...
دستان که یخ بسته...
از رفتن گرمایت...
از من که گذشتن نیست
هر لحظه من و یادت...
از حکم فلک گریان
عجزم که تو آمرزد
من را که به صبر دستی
من بی تو چه کار آیم؟
...
دست نوشته های یاسی
برای خواب های آشفته ی شبانه ام که هر لحظه تابم را می رباید.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 17:50
+3
saman
saman
در CARLO
ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﯾﮑﺮﻭﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ،
ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺗﺨﻤﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺪﺭﻭ
ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺁﺑﺠﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺧﺎﻥ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺳﺮﻡ ﻫﻮﺍﺭ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ
ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ »: ﺍﯼ ﻋﺰﺏ ! ﻧﺎﻗﺺ ! ﺑﺪﺑﺨﺖ ! ﺑﯽ ﻋﺮﺿﻪ ! ﺑﯽ
ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ! ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺮﻭ ﺯﻥ ﺑﮕﯿﺮ .
ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ؛ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ : » ﻣﺪﺭﮎ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ ﺍﺕ
ﭼﯿﺴﺖ «؟ ﮔﻔﺘﻢ »: ﺩﯾﭙﻠﻢ ﺗﻤﺎﻡ !« ﮔﻔﺖ »: ﺑﯽ ﺳﻮﺍﺩ! ﺍﻣﻞ !
ﺑﯽ ﮐﻼﺱ ! ﻧﺎﻗﺺ ﺍﻟﻌﻘﻞ ! ﺑﯽ ﺷﻌﻮﺭ ! ﭘﺎﺷﻮﺑﺮﻭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .
ﺭﻓﺘﻢ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ ﮔﺮﻓﺘﻢ ......
ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ؛ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ؛ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ »: ﺧﺪﻣﺖ ﺭﻓﺘﻪ
ﺍﯼ «؟ ﮔﻔﺘﻢ »: ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻪ « ؛ ﮔﻔﺖ »: ﻣﺮﺩﻧﺸﺪﻩ ﻧﺎﻣﺮﺩ! ﺑﺰﺩﻝ !
ﺗﺮﺳﻮ ! ﺳﻮﺳﻮﻝ ! ﺑﭽﻪ ﻧﻨﻪ ! ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺮﻭ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ .«
ﺭﻓﺘﻢ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﺧﺪﻣﺖ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ .
ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ؛ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ؛ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ »: ﺷﻐﻠﺖ
ﭼﯿﺴﺖ «؟ ﮔﻔﺘﻢ: » ﻓﻌﻼ ﮐﺎﺭ ﮔﯿﺮ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻡ « ؛ ﮔﻔﺖ »: ﺑﯽ
ﮐﺎﺭ ! ﺑﯽ ﻋﺎﺭ ! ﺍﻧﮕﻞ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ! ﺗﻦ ﻟﺶ ! ﻋﻼﻑ! ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺮﻭ ﺳﺮ
ﮐﺎﺭ .«
ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﺭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻢ؛ ﮔﻔﺘﻨﺪ »: ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ « ؛
ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﺟﻮﺭ ﮐﻨﻢ؛ ﮔﻔﺘﻨﺪ »: ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ
ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺪﻫﯿﻢ .«
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻢ؛ ﮔﻔﺘﻨﺪ : » ﺑﺎﯾﺪ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺗﺎ ﮐﺎﺭ ﺑﺪﻫﯿﻢ .«
ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ؛ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ؛ ﮔﻔﺘﻢ: » ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺘﻨﺪ
ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎﺭ، ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﺟﻮﺭ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ
ﺑﺎﺷﯽ .« ﮔﻔﺘﻨﺪ »: ﺑﺮﻭ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ .«
ﺭﻓﺘﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ . ﮔﻔﺘﻨﺪ »: ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺘﺎﻫﻞ
ﺑﺎﺷﯽ .«
ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ؛ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ؛ ﮔﻔﺘﻢ »: ﺭﻓﺘﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﺑﻘﻪ
ﮐﺎﺭ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﺑﺎﺷﯽ .« ﮔﻔﺘﻨﺪ »: ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﺷﻮﯼ .«
ﺭﻓﺘﻢ؛ ﮔﻔﺘﻢ »: ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺗﺎ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﺑﺸﻮﻡ .«
ﮔﻔﺘﻨﺪ »: ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮐﺎﺭ ﺑﺪﻫﯿﻢ .«
ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ؛ ﺭﻓﺘﻢ ﻧﯿﻢ ﮐﯿﻠﻮ ﺗﺨﻤﻪ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻡ
ﺟﻠﻮﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﻭ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 15:17
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زندگی هنگامه فریاد هاست ،
سرگذشت و درگذشت یادهاست ،
عاشقی فریاد تنها بودن است ،
رنج ما تاوان انسان بودن است ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 14:43
+5
saman
saman
در CARLO
احساس میکنم سیاهی و زشتی چهری اطرافیانم را پوشانده است..احساس میکنم ظلمت سیاهی خیانت دروغ تباهی تا آنجا در قلب اطرافیان و دوستانم فرو رفته است که به شاهرگ هایشان نیز رسیده است.خداوندا!این سرنوشتی که برای رقم خورده است آنچنان تلخ است که دلم می خواهم از ته دل فریاد بزنم و به آن لعنت بفرستم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 16:25
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به آرزوی بچگی ام رسیدم

چقدر دلم می خواست تو صف اول نماز جماعت باشم

این بار نه تنها صف اول ، بلکه جلوتر از صف اول جای گرفتم

حتی جلوتر از پیش نماز

همه به من اقتدا می کنند

چقدر مهم شدم

نماز تمام میشود

همه به سمتم می آیند

روی دست بلندم می کنند

چقدر عزیز شدم

چند قدمی حرکتم می دهند

یکی فریاد می زند :

بلند بگو لا اله الا الله . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 14:25
+3
roya
roya

امشب بی دلیل به اندازه ی یک دنیا می خواهم که ببارم

می خواهم که باز ورق بزنم روزهای  انسان بودنت را



بی رحم



چه بودی و چه شدی...؟؟



امشب بی دلیل فریادهای بی صدایی در گلوی من خاموش می شود



امشب بی دلیل باز یاد تو بودم



بی انصاف بس است دیگر



تصمیمت را بگیر که از یادم بری...


دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 10:26
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
تمام دلخوش من از تو : دلی ناشاد سهم من

سحرگاه و طلوع از تو و فریاد سهم من

تمام بیستون با ضربه های تیشه اش از تو

از این دلدادگی تنها تب فرهاد سهم من
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 23:45
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نمی دانم چه می خواهم خدایا •
به دنبال چه می گردم، شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من

چرا افسرده است این قلب پر سوز؟

***** •
ز جمع آشنایان می گریزم

به کنجی می خزم، آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تیرگی ها

به بیمار دل خود می دهم گوش

***** •
گریزانم از این مردم که با من

به ظاهر همدم ویکرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند

***** •
از این مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند

مرا دیوانه ای بد نام گفتند
***** •
دل من، ای دل دیوانه من
! •
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 22:22
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ