سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است. و تو ای مهربان! فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و مرا یاری کن
دوست داشتن در پس مادیات پنهان است .
ارزشها با آوازی نا شناخته ُ خود را فریاد می زنند .
شادی رنگ می بازد .
خواسته ها در پی تفکر مالکیت تمامی اذهان در بر می گیرد .
سنت با پوششی جدید خود را عیان تر می کند .
تظاهر ُ با نقش مذهب ُگناه را می پوشاند .
وتقدس با تظاهر خود را از اصل رها میکند .
وتظاهر ریشه می دواند.
ریا ارزش می شود.ودر کنار دروغ هویت می یابد .
انحصار ثروت را با نام هدیه ی خداوندی جار زده میشود.
رسیدن به آرزوها ُ مایه فخر میشود .
وفخر دست مایه ای میشود به نام عنایت خداوندی .
وخداوند ُحیران از این اشرف مخلوقاتش .
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت ...قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت
ای جـمـلـه بـیکـسـان عـالـم را کَـس
یـک جـو کرمـت تـمـام عـالـم را بـَس
مـن بـیکـَسَـم و کـسی نـدارم جز تـو
یا رب به فریاد من بی کَس رَس
(مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری)
یکی از فانتزیام اینه :
توی بیمارستان،یه پرستار فوق العاده زیبا وجذاب
از اتاق عمل سریع میاد بیرون و
داد میزنه:آقای دکتر؟آقای دکتر؟بیمار داره از دست میره
من درحالی که لبخندی پرمعنا بر لب دارم سرمو میندازم پایین و از توی کشو دستکشمو در میارم
پرستار بلندتر و با التماس میگه:آقای دکتر عجله کنید ،قلبش از حرکت ایستاده
من بازهم با لبخندی معنا دار دستکشارو دستم میکنم
ایندفعه همهءپرستارا ودکترا از اتاق میریزن بیرون و فریاد میزنن آقای دکتر آقای دکتر بیمار داره میمیره
من که دسکشامو دستم کردم با خونسردی به چهرهءتک تکشون نگاه میکنم و میگم:
.
.
.
.
.
.
.
.
آقای دکتر طبقه بالا تشریف دارن
بعد سطل آبو با پام هول میدم جلو و همینجور که دارم زمینو تی میکشم توی مه و غبار دور میشم ...