یافتن پست: #فریاد

binam
binam
این روزها

دلم اصرار دارد فریاد بزند!
اما من جلوی دهانش را میگیرم
وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!


این روزها
من
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام !

تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 13:45
+5
saman
saman
در CARLO
می خواهم در آسمان خدا پرواز کنم
برسم به مرز بودن

برسم به اوج زیستن

شاید پرنده ی آزادی را دیدم

و شاید بتوانم بر بام دلت بنشینم

می خواهم با خداوند راز و نیاز کنم

می خواهم مثل هر شب با خدا خلوت کنم

شاید آن روز ها دوباره تکرار شوند

شاید لبخند های خوشبختی دوباره پدیدار شوند

شاید آن باد بهاری بوزد بر صورتم

می خواهم دوباره نو شوم

می خواهم با صدای تو بیدار شوم

می خواهم طرحی از دوستی روی زندگی بزنم

می خواهم با تمام وجودم فریاد بزنم

افسوس که یادم رفته بود کسی صدایم را نمی شود!

افسوس که یادم رفته بود برای پرواز، بال هایم را می خواهم

مدت هاست که بال هایم شکسته

مدت هاست در قفسی حبس شده ام

مدت هاست که پرواز کردن از یادم رفته

مدت هاست که خلوتم را از من دزدیده اند
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 12:33
+3
sara
sara
در MEETING S
هنگامی که تبر به جنگل آمد
همه ی درختان یک صدا فریاد زدند:
ای وای!!!! دسته اش از جنس خود ماست
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 08:59
+10
sanaz
sanaz
در CARLO
جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه وفریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از اشنایی
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 20:12
+6
sanaz
sanaz
در CARLO
کودک زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن. و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد. کودک نشنید.او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد. اما کودک گوش نکرد. او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا! بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید. اما کودک ندید. او فریاد کشید خدایا! معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک نفهمید. او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی.خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید. اما کودک دنبال یک پروانه کرد. او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 20:07
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خاک اجدادی من عشق مقدس، وطنم
با همین ترانه هام به قلب دشمن می زنم
آخه گرگای گرسنه تو کمین خاکتن
دستاشون تو حسرت یه ذره خاک پاکتن
تو کوچه پس کوچه هات همیشه ترس سایه بود
وطن استقامتت، تصنیف فریاد و سرود
سرزمین حافظ و سعدی و نیمایی وطن
میهنِ مقدسِ بو علی سینایی وطن
تو برام فراتر از یه سرزمین و کشوری
تو دلِ تو جون گرفتم، تو برام یه مادری
عشق تو، تو خون مردمت وطن ریشه داره
به خلیج و خزرت قسم دلم دوسِت داره
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 19:25
+2
saman
saman
در CARLO
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت: ببخشید آقا! من می‌تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد.
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری... خجالت نمی‌کشی؟

جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش‌های مرد عصبی شود و واکنشی نشان دهد، همان طور مودبانه و متین ادامه داد.
خیلی عذر می‌خوام، فکر نمی‌کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه می‌کنن و لذت می‌برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم.
مرد خشکش زد... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 10:34
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زنان سرزمین من محکومند به سکوت
و هرگاه من خواستار برابری میزان آزادی زن ومرد شدم
به من انگ فمنیست و بی غیرتی زدن
اگر اینچنین است با شادمانی فریاد میزنم آری بی غیرتم
من آرمانگرا هستم؛
چرا زن سرزمین من باید از لذت پیچیدن باد در موهایش محروم باشد
هر چقدر که من از سرشت این دنیا بهره میبرم تو هم باید ببری
ما کسانی هستیم که پدرمان بنیانگذار آزادی بشر بود
اما پدرمان نقص کننده ی این آزادی است
و سکوت تو وسکوت ماها به این ظلم قدرت میبخشد
در سرزمین من جایی برای قوانین عربی وجود ندارد
خردمند باشیم نه تقلیدگر
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 18:35
+3
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
✿✿... سَـــــــلامٌ عَلـی قائِـــــــــم المـــــــــنتَظــــــــــــــر ...✿✿

با خون دل نوشتمـــ ؛ نزدیکِــ دوستــــ نامه ...
إنّـی رَاَیتُـــــ دَهــــراً مِـن هِجرکَــــ القــیامِـة..

•●ܓ✿ ▬▬▬▬▬▬✿ஜ۩۞۩ஜ✿▬▬▬▬▬▬ •●ܓ✿

₪ تا تو بیایی ، انتظار را قابــــ می کنم و بر لوح ِ دلمــــ می کوبمــــ !

₪ فریاد را حبس می کنمــــ و به سکوتـــ اجازۀ حضور می دهمــــ !

₪ در نبودِ تـو ، جامــــ ِ تلخ ِ فِـراق را سر می کشمــــ

₪ و سر به دوش ِ هِجران می نهمـــ و برایِ آمدنتـــ دُعـا می کنم ..
آخرین ویرایش توسط mamad-rize در [1392/04/14 - 18:04]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 18:04
+4
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO

گاهی بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!
که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...

گاهی ...شاید از خودت...شاید...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 17:50
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ