mitra
آخرین کلمات یک الکتریسین : خوب حالا روشنش کن... آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟ آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره... آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره؟ آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه... آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره... آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد... آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست... آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟
رضا
عشق یعنی ذره ذره سوختن عشق یعنی همچو شمع افروختن عشق یعنی مبتلا گشتن به درد
mohsen
قلمراد می خواسته از همسایه شون نردبون قرض بگیره با خودش فکر می کنه ، میگه : الان اگه برم بگم نردبونتون رو بدین شاید همسایه بگه نردبون ما کوتاهه ، یا بگه نردبون ما شکسته ، یا بگه نردبون رو به یکی دیگه قرض دادیم. خلاصه می ره دم خونه همسایه در می زنه همسایه میاد دم در میگه : بله بفرمایید… قلمراد میگه : برو بابا شما هم با این نردبونتون !!!
sasan pool
این ترم من 11 واحد دارم یعنی اولش 13 تا بود دو تا شو حذف کردن و از همه با حال تر این هست که من ترم 7 هستم و 69 واحد پاس کردم با این اوضاع من فکر کنم یک 20 ترمی در خدمت دانشگاه آزاد اسلامی برای گرفتن مدرک لیسانس هستیم.
امیرحسین
یه سگ اینجوری فکر میکنه: این آدمِ به من غذا میده. نازم میکنه. دوستم داره. حتماّ خداست........ یه گربه اینجوری فکر میکنه: این آدمِ به من غذا میده. نازم میکنه. دوستم داره. حتماّ من خدا هستم.......... از این گربه ها زیاد پیدا میشن
mina_z
دو تا دیوونه از تیمارستان فرار می کنن ، ریل راه آهن رو میگیرن و راه می افتن طرف شهر ! اولی میپرسه : کی میرسیم به شهر ؟ دومیه یه نقطه رو اون دورا نشون میده و میگه: هر وقت این دو تا خط به هم برسن ! میرن و میرن تا اولیه خسته می شه و میگه : پس چرا نمیرسیم ؟ دومیه برمیگرده عقب رو نگاه میکنه و میگه : فکر کنم ردش کردیم ! .
ebrahim
آقا! میشه به خاتمتون نگاه کنم جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت : ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟ مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری ... گه می خوری تو و هفت جد آبادت ... خجالت نمی کشی؟ ... جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ...