یافتن پست: #قدم

Hossein Behzadi
Hossein Behzadi
میگن پســـــــــــــرا برایِ هضمِ دلتنگیهاش...گریه نمی کنه قدم میزنه !!! آره راست میگن، به جایه گریه میره قدم میزنه ، بعد در حینِ قدم زدن چشمم یه یکی دیگه می افته...کلاً بیخیاله دلتنگیهاش میشه...میگه بیخیاله دلتنگی و میره دنباله عشق و حالش...واسه همین میره قدم میزنه که فرصتهایِ جدید رو از دست نده..!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/5 - 00:32
+3
sasan pool
sasan pool
این آهنگ داستان حال و روز من هست.واقعا به شاعرش تبریک میگم.از وقتی که شنیدم همینجوری دارم گریه میکنم.و حسرت می خورم.این سایت فایل صوتیشو قبول نمی کنه.نمیدونم چرا ولی متن شعرش در دید گاه براتون میزارم.
1 دیدگاه  •   •   •  1390/11/3 - 23:02
+5
رضا
رضا
از کجا آمده ای؟ که چنین نمناکی! زیــر بــاران بــودی ای خــیـال ابـدی! بــی تــو مـن تنهایم تـو چــرا غـمـگـیـنی؟ من اگـر می گریم تــرس فــردا دارم تـرس بی تو ماند تـو چرا می گریی؟ ای صدای قدمت نبض دلتنگی من مـن اگـر دلـتـنـگم تـو چـرا تـنـهـایـی؟ روبه رویم بنشین حرف دل با من گو مـن اگر خاموشم تـو چـرا دلـتـنگی؟ سایه ات زد فریاد من برا ی غم تو می گریم مـن مـســافــر هـسـتـم آمدم تا بروم سفرم تاابدیت جاریست
دیدگاه  •   •   •  1390/11/3 - 10:33
ronak
ronak
در آغوشم بگیر بگذار برای آخرین بار گرمی دستت را حس کنم و مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز کنم نگاهم کن و التماسم را در چشمانم بخوان قلبم به پایت افتاده است نرو لرزش دستانم و سستی قدمهایم را نظاره کن تنها تو را می خواهم بگذار دوباره در نگاهت غرق شوم و بگذار دوباره در آغوشت به خواب روم نرو..... نگذار دوباره تنها شوم.... نرو.....
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 23:03
+4
ronak
ronak
آنچنان نرم و پیوسته که به چشم نمی آید ازدحام فاصله ات ... گویی که هرگز قصد رفتن نداشته ای ... با لبخند می روی... قدم قدم ... و با گریه میمانم... قرنهاست که رفتنت را می پایم! میمانم و لبخند قاب شده ای را بر دیوار میکوبم!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 19:32
+5
ronak
ronak
کوچیک تر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست ولی مگه خدا هم گریه می کنه چرا باید دل خدا بگیره!!!! دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم اشک خدا را تو یه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمی بنوشم تا پاک و آسمانی شوم! آسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد حس میکرم که آدما دل خدا رو شکستند و یا از یاد خدا غافل شدند همه می گفتند باران رحمت خداست ولی حس کودکانه من می گفت خدا دلش از دست آدما گرفته!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 19:06
+3
مهسا
مهسا
زندگی وقت کمی بود و نمی دانستیم همه ی عمر دمی بود و نمی دانستیم ... حسرت رد شدن ثانیه های کوچک فرصت مغتنمی بود و نمیدانستیم ... تشنه لب عمر به سر رفت و به قول سهراب آب در یک قدمی بود و نمیدانستیم !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 21:44
+6
مهسا
مهسا
آرزویم برایتان این است : در میان مردمی که می دوند برای زنده بودن ، آرام قدم بردارید برای زندگی کردن .
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 02:18
+2
rAmin
rAmin
بازم همون{-11-}
2 دیدگاه  •   •   •  1390/10/29 - 00:20
+1
rAmin
rAmin
اگه پاچه شلوارت شده خیس تو بارون روی زمین ، اگه تو هر قدم زندگیت یه سد بزرگ بوده کمین،نگران نباش،داش منم مثه توام پره درد،شبا به گلوی پره بغضم،سر میزنم مثه یه دوره گرد{-15-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 22:49

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ