یافتن پست: #قصه

hadith
hadith
سوهان می کشم قصه دلتنگی هایم را تا هموار سازم جــــاده های آمدنت را ...!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/18 - 00:04
+5
امید
امید
من براي سال ها مينويسم ...... سال ها بعد كه چشمان تو عاشق ميشوند....... افسوس كه قصه ي مادربزرگ درست بود...... هميشه يكي بود يكي نبود
دیدگاه  •   •   •  1390/11/17 - 22:03
مهسا
مهسا
به "مجنون" بگویید به قصه ها برگردد.... تمام فاحشه های شهر "لیلی" شدند..{-15-}
دیدگاه  •   •   •  1390/11/17 - 16:52
+6
ebrahim
ebrahim
از چی بگم ؟ شاید اس اس دوس داری قصه ی همون استقلال سه تایی اگه قصه تلخه گناه واقعیت داستان اس اس و گل های باخت دیشب که نشستن تو آزادی با افسوس کاشکی یه دنیزلی جای یه مظلومی مغرور داشتیم مهدی موقعیت ساخت و زائد گل گرفت اتشی که کل ورزشگاه رو مثله گرگ گرفت یه استقلالی با داد و فریاد گفت زود حمله کنید و گل بزنید ولی وقتم کم بود چشمام خشک شد یکم بهم اشک بده ایزد این استقلالی ها چطور واسه پرسپولیس برنام
2 دیدگاه  •   •   •  1390/11/16 - 14:54
+1
رضا
رضا
یه غروب بی رمق یه راه دور،یه کویر سوت و کور بازم از پشت افق راهی شده،یه مسافر صبور کوله بارخستگی رو شونه هاش،موج غربت تو صداش جاده های ساکت و بی رهگذر،تا قیامت زیرپاش سر راهش نه ولی یه انتظار،ته یه چشم بیقرار تو دلش مونده فقط یه خاطره،یه عذاب موندگار وقتی تو سینه ی شب راهی می شد،کسی گریه شو ندید کسی از پشت سکوت پیدا نشد،ضجه هاشو نشنید جاده انگارکه تمومی نداره جاده از هر قدمش غم می باره چه غریبه اون مسافرصبور که تو جاده های غم پا میذاره شاید این قصه بمیره تو سکوت یا کسی نگذره از این برهوت شاید این جاده به جایی نرسه سهم این پرنده شاید قفسه اما این غریبه ی خسته هنوزافق رفتن و روشن می بینه توی جاده های تاریک خیال هنوزم خواب رسیدن می بینه
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 11:54
+1
vahid
vahid
ساکنان دریا بعد از مدتی صدای امواج را نمیشنوند. چه تلخ است قصه عادت...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 00:52
رضا
رضا
من از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم و کسی باور نمیدارد که من تنهاترین تنهای این تنهاترین شهرم تنم بوی علف های غروب جمعه را دارد دلم میخواهد از تنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم و یا یک تابلوی ساده که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز و این دنیای تنهایی بماند یادگار خستگی هایم و میدانم که هر چشمی نخواهد دید شهر رنگی من را چرا که شهر من یک شهر نقاشی است...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/9 - 12:09
+4
ronak
ronak
در Romantic
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض / یک طرف خاطره ها ، یک طرف فاصله ها / در همه آوازها حرف آخر زیباست / آخرین حرف تو چیست تا به آن تکیه کنم / حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست .
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 19:22
+6
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
پسر همسایمون تو پارک داشت بریک دنس می کرد یکی اومده بعد نیم ساعت تماشا میگه ایشون داره میرقصه؟ گفتم: پـَـــ نــه پـَـــ شربت خاکشیر خورده می خواد ته نشین نشه
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 15:19
+6
ronak
ronak
ی همیشه قصه ی تو باورم در هر مسیری سبز شو مثل یه گل جاری باش مثل یه رود سودای رهایی!!! آغاز یه تصویر! من منتظر تو در دهکده ی تنهایی اما به گمانم تو فقط در باورم هست ، که می آیی!؟
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 01:29
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ