یافتن پست: #قصه

رضا
رضا
شب چو بوسیدم لب گلگون او گشت لرزان قامت موزون او
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 19:06
+4
رضا
رضا
و شنیدم که همه می گفتند: او در این نزدیکی ست پای هر ناله ی من پشت ویرانی تو و گمانم این بود که پر از فرصت رویای من است لحظه ها خط می خورد و سکوتی از او، تا دم قصه ی من مثل تلخی حقیقت هایی که به من می آموخت او به بام شب تنهایی من می خوابید و نمی دانستم که جوان مرگ شدن نیز لیاقت می خواست!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 18:07
+3
رضا
رضا
تکيه به شونه هام نکن من از تو افتاده ترم ما که به هم نمي رسيم بسه ديگه بزار برم کي گفته بود به جرم عشق يه عمري پرپرت کنم حيف تو نيست کنج قفس چادر غم سرت کنم من نه قلندرشبم نه قهرمان قصه ها نه برده اي حلقه به گوش نه ناجي فرشته ها من عاشقم همين و بس غصه نداره بي کسيم قشنگيه قسمت ما ست که ما به هم نمي رسيم؟؟
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 21:33
مهسا
مهسا
عجیب دلهره دارم، این شب‌ها! و زندگی این روزهایم چه قدر پر از کارهای نکرده است انگار باید عمیق تر شوم در مفهوم زمان این روزها...دور برم پر از قصه نگفته است....انسانها همیشه دنبال همدیگر میدوند.......اما هیچ وقت بر نمیگردند تا کسانی را که دنبالشون میدوند رو ببینند ...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 21:16
+2
elahe
elahe
زندگی قصه ی پیرمرد یخ فروشیست که از او پرسیدند یخ هایت را چه کار کردی
گفت :
نخریدند
نفروختم
تمام شد
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 18:23
+2
مهسا
مهسا
قصه ام از آنجا شروع شد که بي هوا آمدي...! بي آنکه بخواهمت..! و غصه ام از شبي که نيامده رفتي...!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 01:04
+6
مهسا
مهسا
مردمان کنار ساحل بعد از مدتی صدای امواج را نمی شنوند چه تلخ است قصه عادت
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:50
+4
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
وفا آن است که نامت را نهانی زیر لب دارممعبودم سکوتم را از صداي تنهاييم بدان .. نميخوانم و نميگويم چون درونم هيچ بوده و تو آمدي برايم قصه هايي از عشق سراييدي و به من قصه باران آموختي ميداني قصه باران قصه شستن غمهاست و درون انسانها پر از غم و تنهايي است ونگاهم به باران تو افتاد و ناگهان تمام تنهاييم را فراموش کردم و به تو و داشتن تو ميبالم تنهاتر از يک برگ با باد شاديها محجورم درآبهاي سرور آور تابستان آرام ميرانم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:08
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
دير گاهيست كه تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آيينه ز من بي خبر است كه اسير شب يلدا شده ام من كه بي تاب شقايق بودم همدم سردي يخ ها شده ام كاش چشمان مرا خاك كنيد تا نبينم كه چه تنها شده ام....
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:07
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
کاش زندگی شعر بود تا برایش یک دنیا شعر می سرودم تا با آهنگش در خلوت بی کسی هایش هیچوقت تنها نماند کاش زندگی قصه بود تا برایش یک دریا قصه می گفتم تا همسفر با ماهیهای آزاد همیشه اقیانوس خوشبختی را پیدا کند
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:07

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ