یافتن پست: #قصه

zohre
zohre

واقعیت قصه این ُ که تو وجود نداری . غمنآک تر از این ؟ ...

دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 13:22
+6
alireza
alireza
دوست دارم دکتر زنان زایمان بشم چون
.
.
.
.
.
..
.

.
.

.
.
.
.
وقتی از اتاق عمل بیرون میام سرمو بندازم پایینو بگم متاسفم بچه ناقص به دنیا اومد 
بعد پدر بچه بیاد جلو بگه چه مشکلی داشت بچه ام که ناقص بوده منم درحالی که شکممو  
گرفتمو قهقهقه میخندم بگم بچتون دختره متاسفانه به همین خاطر ناقصه////خخخخخخخخخخخ
پسرا پرچم بالا

دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 11:51
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



بزار خیال کنم هنوز ترانه هامو میشنوی

هنوز هوامو داری و هنوز صدامو میشنوی

بزار خیال کنم هنوز یه لحظه از نیازتم

اگه تمومه قصمون هنوز ترانه سازتم

بزار خیال کنم هنوز پر از تب و تاب منی

روزا به فکر دیدنم شبا پر از خواب منی

بزار خیال کنم تو دلتنگی هات غروب که میشه یاد من میفتی

تویی که قصه ی طلوع عشقو گفتی و دوست دارم و نگفتی

بزار خیال کنم منم اون که دلت تنگه براش

اونی که وقتی تنهایی پر میشی از خاطره هاش

اون که هنوز دوسش داری اون که هنوز هم نفسه

بزار خیال کنم منم اونی که بودنش بسه

دوباره فال حافظ و دوباره توی فالمی

بزار خیال کنم بزار اگر چه بی خیالمی




دیدگاه  •   •   •  1392/09/20 - 18:47
+2
AmirAli
AmirAli
غم انگیزترین ماجرا همین قصه جدایى آدمیزاد از رختخوابه، به خصوص اگه مجبور باشى در یک صبح سرد و بى روح پاییزى خونه رو ترک کنى!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/19 - 20:45
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﯾﺎﺭﻭ ﺗﻮ ﺟﺸﻦ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻣﺤﮑﻢ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺑﻐﻠﯿﺶ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﺟﯽ ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻭﺳﻂ ﻣﯿﺮﻗﺼﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯽ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﻃﺮﻑ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻧﯿﮑﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﯽ ﭘﺴﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻨﻪ ! ... ﯾﺎﺭﻭ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﮐﻢ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﮔﻔﺖ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﻫﺴﺘﯽ ﻃﺮﻑ ﻣﯿﮕﻪ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﻣﻦ ﭘﺪﺭﺵ ﻧﯿﺴﺘﻢ ،ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻢ!

اصن یه وضیه به خدا
دیدگاه  •   •   •  1392/09/18 - 15:19
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



سفر کرده کجا رفتی؟....

چرا تنها؟...

چرا بی من؟...

نگفتی سخته این رفتن؟...

به دنبال چه پایانی خلاف جاده ایستادی؟...

چرا تا عادتت کردم به فکر رفتن افتادی؟...

چرا باید به تنهای دوباره

بی تو برگردم؟...

کجای قصه بد بودم قلبکم؟...

کجای قصه بد کردم

قلبکم؟





دیدگاه  •   •   •  1392/09/16 - 19:06
+5
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
حرفام قصه نيست كه بخوام دل كسي رو به درد بيارم
تا واسم چندتا قطره اشك بريزه ويك كلمه بگه آخي
دلم مي خواست بتونم شعري بگم از دل پرخونم
يه كوچولو مرهم باش تا باصداي بلند فرياد بزنم
كه خيلي خسته ام از بغضام بگم
نميتونم ديگه بيخيال باشم
چرا باورت نميشه شدم مث يه مترسك ساكت
اين من بودم كه دنيا دنيا شادي داشت همه خاطره داشتن از خنده هاش
آره امروزخيلي تلخ حرفام نميدوني چقدر داغونم

بگذريم ديگه تلخي نميگيره طعمي.....

 #وقتيمن رپ ميگم<img src=" title=":d" />
آسيه همين الان
دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 20:08
+8
*elnaz* *
*elnaz* *
ترانه هامو گوش بده وقتي كه بارون مي زنه // وقتي كه اشك آدما معني فرياد منه
ترانه هامو گوش بده وقتي دلت پر از غمه // وقتي تو سُفرت شب و روز يه چيزي مثل نون كمه
با من بخون از مادري كه توي درد هاش سوخته بود // از اون جووني كه واسه نون شبش كليش رو فروخته بود
از پدري بخون كه صد هيچ باخته بود به سرنوشت // از بچه اي كه گشنه بود ولي مشق بابا نون داد مي نوشت


ياس
اين زندگي نفس كش مي خواد // هر مشكلي طرفت مياد
تو رو مي كشونه به سمت خودش // پاره نمي شي فقط كش مياي
سه شدي جسم بيخودي // که دیگه الكي حرص نمي خوري
مثل شلاقي كه تا ده تا بخوري دیگه بقيشو حس نمي كني
هر كي پرسيد سلام چطوري ؟؟؟ // جواب يك كلام دكوري
شكر يعني داغوني // ممكنه از زندگي هر آن ببري
داري فرار مي كني از اونا كه تو رو زير ميز دور زدن
با يه لبخند تلخ گفتي که اينم از اين ، اين نيز بگذرد
پدرت قطعا مرده // واسه زخمات مرهم درده
واسه اينكه جلوت سر بلند بشه // جلو أرباب سر خم كرده
مادرت كه ماوراي با مرام // كه تنها رفيق ماجراست
تو استرس آيندته // تا يه روزي دور از جون از پا درآد
مشكل تو پوله كه چشمات به جاي اشك با خون ترن
هرچند پولدارايي رو مي شناسم كه از من و تو داغون ترن
همه درگيريم // همه از حقيقت ها در ميريم
از قصه هامون فقط جوك ساختيم // مست كرديم و خنديديم
خوب دنیا خوبه هم خشن // درد هر كي قدر جنبشه
فقط اميدوارم كه تك به تك اينا رو هم جمع نشه
چون كه وقتي نقطه ای رسيد // كه سرسخت و عقده اي بشي
خشم توي شريانته // اون زمان وقت فريادته


همخوان (آمّين) اينقدر فرياد مي زنم تا گوش دنيا كر بشه // اينقدر مي گم كه شايد چشم خدا هم تر بشه
اينقدر مي گم كه صدام برسه به كل زمين // دعا كنيم بارون بياد دعا كنيم آمّين


ياس
صابخونه يه برگه از كيف // در اورد گفت ما رو خسته كردين
بزنين به چاك // نذارين برگردم من با حكم جلب قطعي
گفتيم حاجي مكه رفتي
مرگ هر كي كه دوست داري شب عيدي نذار حيرون و در به در شيم
ولی گفت دست من نيست
مادر زار مي زد // اساس خونه رو بار مي زد
صابخونه اي كه با حكم تخليه // هي خودش رو باد مي زد
پدر خسته بود از اين شانس // سرشكسته و پريشان
هر از گاهي بهم چشمك مي زد // كه بهم بگه نترس من اينجام
درس و مشقي ، نه // جمع و تفرق ، نه
ضرب و تقسیم ، نه // زنگ تفريح ، نه
بن بست يه مغز تعطيل // تو فكر ترك تحصيل
آدم همين وقت هاست كه مي تونه همه رو بشناسه // بشمار سه رفت اون كه همش مي گفتي جاش روي تخم چشماته
رفاقت ها بوي خيانت مي دن //نه نگو توي قيافت ديدم
يكي راست حسيني بهم بگه كه معني رفيق رو كيا فهميدن
اي كاش كه بتونم دليل نامردي ها رو بدونم همين // تا دو نفر رو با هم آشنا كرديم
تيم شدن كه بد منو بكوبن زمين
قلبتو ، عشقتو ، حستو ، وقتتو هزينه كن
كه آخرم بره با يكي ديگه تنهايي بشه نصيبمون ؟
زندگيت يه جزيره بود / قدم زدم در مسير تو / كه با لبخند بهم بگي همه اينا وظيفه بود ؟؟؟
يزيدتـــــــــو
............
دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 20:06
+8
*elnaz* *
*elnaz* *
..خدایا کفر نمی گویم پریشانم چه می خواهی تو ازجانم مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداواندا اگر روزی زعرش خود به زیر ایی لباس فقر بپوشی غرورت رابرای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته......به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی
خداوندا
اگر در روز گرما خبر تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت برکاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر کردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است...............
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 21:08
+6
زهرا
زهرا



در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت در حالی که گویی ایستاده بودم و چه غصه هایی که سپیدی موهایم را حاصل شد در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود دریافتم کسی هست که اگر بخواهد می شود و اگر نه نمی شود به همین سادگی …




دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 17:22
+5
صفحات: 6 7 8 9 10 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ