چرا میخوای بگیری لحظه هامو
من میدونم این جدایی میسوزونه دلمو
این که توچشمامه فکر نکن اشکامه آخر دنیامه که میریزه روی شونه های تو
تو میری ومن میمونم با یه عالم عاشقونه های تو ...
دلم سخت گرفته است ...
می دانم پشت پنجره ایستاده ای ....
صدایم کن... صدایم کن ....
در لحظه ای فرو خواهم ریخت ....
صدایم کن ....
خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل ،
این سقوط ناگزیر آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف ابرهای سر به راه ،
بیدهای سر به زیر ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان !
ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر ! آیه آیه ات صریح ،
سوره سوره ات فصیح ! مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر مثل شعر ناگهان ،
مثل گریه بی امان مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر ای مسافر غریب ،
در دیار خویشتن با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر ! از کویر سوت و کور،
تا مرا صدا زدی دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر ! این تویی در آن طرف ،
پشت میله ها رها این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر دست خسته ی مرا ،
مثل کودکی بگیر با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر !
توکیستی که صدایت به آب می ماند؟
تبسمت به گل آفتاب می ماند
تنت به پیرهن صورتی ودامن سرخ
به تنگ نیمه پری از شراب می ماند
به پشت چشم تو آن سایه های رنگارنگ
به نقش قوس وقزح در حباب می ماند
توراشبی سرراهی دولحظه دیدم وبعد
به خانه یاد تو کردن به خواب می کاند
ازآن تبسم نوشت به سینه یادی ماند
چوبرگ گل که به لای کتاب می ماند
کسی که شعر تورا گفت نشئه ی سخنش
به مستی می بی رنگ ناب می ماند.
هر لحظه در کنار منی عاشقانه تر
با قلب عاشق و بدنی عاشقانه تر
تکرار شو حوالی دستان خسته ام
شاید مرا رقم بزنی عاشقانه تر . . .