saman
و حالا لحظه هاي من ،
گرفتار سکوتي سرد و سنگينند
و چشمانم که تا ديروز
به عشقت مي درخشيدند ،
نمي داني چه غمگينند ،
برايم چشم هاي تو ،
چراغ روشن شب بود ،
نمي دانم چه خواهد شد .
پر از دلشوره ام ...
بي تاب و دلگيرم ...
کجا ماندي که من بي تو
هزاران بار در هر لحظه مي ميرم ...
در CARLO
تو را از من گرفتند ...و حالا لحظه هاي من ،
گرفتار سکوتي سرد و سنگينند
و چشمانم که تا ديروز
به عشقت مي درخشيدند ،
نمي داني چه غمگينند ،
برايم چشم هاي تو ،
چراغ روشن شب بود ،
نمي دانم چه خواهد شد .
پر از دلشوره ام ...
بي تاب و دلگيرم ...
کجا ماندي که من بي تو
هزاران بار در هر لحظه مي ميرم ...