OMiD
عمه بلقیس به همه چیز کار داشت ، به اینکه دختر همسایه تازگی ها زیر ابرویش را برداشته ، به اینکه زن مطلقه ای که طبقه ی دوم زندگی می کرد بعد از نیمه شب برگشته ، به اینکه فلانی توی مهمانی دامن کوتاه پوشیده. عمه بلقیس زن نجیبی بود و دوست داشت که همه ی دنیا مثل او به مقوله ی نجابت نگاه کنند. هرکس حرکتی می کرد که با عرف و سنت های او نمی خواند عمه بلقیس لبش را می گزید و روی گونه هایش می زد اما هیچ پاسخ صریحی برای رد آن نداشت. اگر خیلی به چالش می کشیدی اش و ثابت می کردی که فلان کار آنقدرها هم بد نبوده می گفت: وا خدا مرگم بده ،همسایه ها چی فکر می کنند؟؟؟چون اصولا اینکه بقیه چه فکری می کنند در فرهنگ عمه بلقیسی از اینکه خود آدم چه فکری می کند مهم تر است.
لازم نیست عمه ی کسی باشید تا عمه بلقیس باشید. “عمه بلقیسی” فرهنگ غالب کشور ماست. عمه بلقیس ها همه جا هستند و به همه چیز کار دارند. به عقاید دیگران، به لباس پوشیدن دیگران، به آدامس خوردن دیگران، به اینکه کی با کی رفت و با کی آمد و با کی خوابید. عمه بلقیس ها داعیه دار فرهنگ و شرافت و نجابت و همه چیزهای اینجوری هستند و ماموریت دارند مردم را زیر ذره ب
reza
مردها مثل الکل هستند دیربجنبی همه شان میپرند .......ستاد یادآوری فرصت هابه بانوان
ronak
بــــخـدا دلــﮧ سنگــــ نیـس
احســاسمــﮧ ایــن .. پـاتــُـ از روـش بـــردار
لــﮧ کــردیــش
مردونگــــیت بهمـ ثــابــت شــد
بسـﮧ دیگــﮧ ..
mitra
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
سهراب
سحر
دوست می دارم که با خویشان خود بیگانه باشم
همدم عقلم چرا هم صحبت دیوانه باشم
دل به هر کس می سپارم ، من که در دل ها مقیمم
تا توانم شمع مجلس شد ، چرا پروانه باشم
آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی
آرزو دارم که با هر آشنا بیگانه باشم
مرغ خوشخوانم وگر در حلقۀ زاغان نشینم
کی توانم لحظه ای در نغمۀ مستانه باشم
مردمی گم شد میان آشنایان از تو پرسم
با چنین نا مردمان بیگانه باشم یا نباشم؟