یافتن پست: #نخ

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
لقمان حکیم رضى الله عنه پسر را گفت:

امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنویس.

شبانگاه همه آنچه را که نوشتى، بر من بخوان؛

آنگاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور.

شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند.

دیروقت شد و طعام نتوانست خورد.

روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد.

روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند،

آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد.

روز چهارم، هیچ نگفت.

شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد ونوشته‏ها بخواند.

پسر گفت: امروز هیچ نگفته‏ام تا برخوانم.

لقمان گفت: پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور و بدان که روز قیامت،

آنان که کم گفته‏اند، چنان حال خوشى دارند که اکنون تو دارى
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 19:05
+4
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
19 دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 16:46
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده ی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 16:37
+3
saman
saman
در CARLO

مدرسة ما: پایگاه جهنمی


خروج از مدرسة: فراراز آلکاتراس


دیدن مدیر از دور: شبحی در تاریکی


نمرة بیست: افسانهآه


مدیرمدرسه: مرد 6 میلیون دلاری


شوخی با مدیر: بازی با مرگ


روز دادن کارنامه:حادثه در تونل کندوان


امتحان: شاید وقتی دیگر


روزی که معلم به کلاسنمی­آید: بوی خوش زندگی


اخراج از کلاس: یک بار برای همیشه


نمازخانة دبیرستان:قطعه ای از بهشت


امتحان پایان ترم: قلب­ها برای که می­تپد؟


پیام متقلب برای دیگران: چشم­هایم برای تو


راهی برای متقلبان:جیب­برها به بهشت نمی­روند


آنتن مدرسه: جاسوس سه جانبه


جای سیلی معلم: دایرةسرخ


صفرهای پشت سر هم: برج مینو


اعتراض برای نمره:شلیک نهایی


زنگ ورزش: المپیک دربازداشتگاه


شورای دبیران: جنگ نفتکشها


ناظم: پلیسآهنی


کنکور:بالاتر از خطر


دیدن معلم از دور: سایة عقاب­ها


نگاه معلم: بگذارزندگی کنم


دانشگاه: سرزمین آرزوها


خارج از مدرسه: آن سویآتش


بحث بامدیر: فریاد زیر آب


شاگرد اول کلاس: پرندة کوچک خوشبختی


پای تخته: لبةتیغ


منفی­های پشت سر هم: گلوله­های بی صدا


اولین دانش آموزی کهمعلم از او درس می­پرسد: قربانی


وراجی سر کلاس: مجوز مرگ


آخر کلاس: بهشتپنهان


مبصرکلاس: افعی


بوی جوراب بچه­ها: عطر گل یاس


دبیران مدرسة ما:تبعیدی ها


اخراج از مدرسه: می­خواهم زنده بمانم


دفتر دبیران: خانه ارواح


نمرة ده: شانسزندگی


اتاقورزش: جزیرة آدم خورها


سال آخر دبیرستان: سال­های بی­قراری


ساختمان مدرسه: آسمانخراش جهنمی


اخراجی­ها:بینوایان


رفتن به دانشگاه: هدف سخت


دفتر مدیر: کلبةوحشت


صاحباننمره زیر ده: سربداران


کیف­های دانش آموزان: محموله


ظرفیت نیمکت­ها: دونفر و نصفی


سوسک در کلاس: انفجار در اتاق عمل


کلاس خصوصی: وعدهپنهان


زنگادبیات: نان و شعر


دفتر ناظم: محکمة عدالت


حالت دانش آموز هنگامپاسخ دادن: زرد قناری


دانش آموزان رشتة ریاضی: سوته دلان


رفتار مشاور مدرسه بادانش آموزان: عاشقانه

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 15:28
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
یا رب به خدایی خدائیت

وانگه به کمال پادشاهیت

از عشق به عنایتی رسانم

کو ماند اگرچه من نمانم

از چشمه عشق ده مرا نور

وین سرمه ز چشم من نکن دور

گرچه ز شراب عشق مستم

عاشق تر از این کنم که هستم

گویند که خو ز عشق واکن

لیلی طلبی ز تن رها کن

یا رب تو مرا به عشق لیلی

هر لحظه بده زیاده میلی

از عمر من آنچه هست برجای

بستان و به عمر لیلی افزای

گرچه شده ام چو مویی از غم

یک موی نخواهم از سرش کم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 11:00
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سرود مجلس است اکنون فلک به رقص آرد

که شعر حافظ شیرین سخن ترانه تو است

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

لطف ها میکنی ای خاک درت تاج سرم

دلبرا بنده نوازی است که آموخت بگو

که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس

که دراز است ره مقصود و من نو سفرم

ای نسیم سحری بندگی من برسان

که فراموش مکن وقت دعای سحرم

راه خلوت گه خاصم به نما تا پس از این

می خورم با تو و دیگر غم دنیا نخورم

خرم آن روز کزین مرحله بر بندم بار

و ز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

حافظ شاید اگر در طلب گوهر وصل

دیده دریا کنم از اشک و در و غوطه خورم

پایه نظم بلند است و جهانگیر بگو

تا کند پادشه بحر دهان پر گهرم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:49
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود درین خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

آشنایی نه غریبی است که دلسوز من است

چون من از خویش بر قلبم دل بیگانه بسوخت

خرقه ز بد مرا آب خرابات ببرد

خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

همچو لاله جگرم بی می و میخانه بسوخت

ماجرا کم کن و باز آگه مرا مردم چشم

خرقه از سر بدر آورد و بشکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 10:44
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
انگشتت را
 هرجای نقشه خواستی بگذار
 فرقی نمی کند

تنهایی من
 عمیق ترین جای جهان است
 و انگشتان تو هیچ وقت
 به عمق فاجعه پی نخواهند برد.... 

2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 00:36
+5
be to che???!!
be to che???!!
به بعضي پسرا هم بايد گفت عزيزم 1ماه پودر و قرص نخور و بيخيال آمپول شو، ببينم خدا چطوري آفريدت؟؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 19:04
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
صدام را نباید اعدام می کردید ! باید او را به حلبچه می بردید

و می گذاشتید نفس‌های عمیق بکشد.

نفس‌هایی عمیق، عمیق، نفس‌هایی به عمقِ

گورهای دسته‌ جمعی کردستان...

صدام را نباید اعدام می کردید ! باید او را به شلمچه می بردید

و می گفتید آن‌قدر گریه کند تا نخل‌های سوخته‌ ی خوزستان

دوباره سبز شوند...

صدام را نباید اعدام می کردید! باید او را به مادرانی می سپردید

که هنوز با هر صدای زنگی گمان می‌کنند فرزندانِ مفقودشان

به خانه برگشته‌اند...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 17:24
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ