یافتن پست: #نشسته

محمد
محمد
نشسته در رهگذر انتظار
این دل من تا که بیاید بهار
ما همه پر بسته و دل خسته ایم سخت به ما میگذرد روزگار
بار الها! به حق پنج تن
کن فرج حضرت او برقرار

الا ای یوسف زهرا..........خدا کند که بیایی
دیدگاه  •   •   •  1392/09/8 - 08:38
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

چی بگم والا
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت... شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد … در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم که این موقع شب اینجا نشستی؟!
 
شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:
 
هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم. یادته ؟!
 
زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت:
 
آره یادمه. شوهرش ادامه داد: یادته پدرت که فکر می‌کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!
 
زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می‌نشست گفت: آره یادمه، انگار دیروز بود! مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد: یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت:
 
یا با دختر من ازدواج می‌کنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری؟!
 
زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و…!
 
مرد نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می‌شدم !!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 18:48
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نشسته بودم تکیه داده بودم به دیوار لپتاپم هم رو پام بود داشتم باهاش کار می‌کردم یهو قاب کنتور با سرعت افتاد پائین خورد رو شونم ، خیلی‌ دردم گرفت ، به مامانم میگم وای خوب که نیفتاد رو سرم . میگه سرت ۲ تا بخیه میخورد خوب میشد اگه افتاده بود رو لپتاپ چی‌ ؟!!!

روانی همین محبت مادریشم :|
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 18:33
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ﺗﻮ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﻡ
ﮔﻔﺖ:
ﺷﻤﺎ ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﺪ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﮔﻮﺵ ﺭﻭ ﺷﺴﺘﺸﻮ ﻣﯿﺪﻧﺪ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﮔﻔﺘﻢ : ﻋﺰﯾﺰﻡ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﮐﻪ ... ﮔﻮﺷﺘﻮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ،ﺑﻌﺪ ﯾﮏ
ﺳﺎﻋﺖ ﻣﯿﺰﺍﺭﻧﺶ ﺗﻮ ﻭﺍﯾﺘﮑﺲ ... ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺎ ﻧﺦ ﻭ ﺳﻮﺯﻥ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﯿﺪﻭﺯﻧﺵ :|
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﻐﺾ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﺵ ﺣﺪﻗﻪ ﺯﺩ ﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ
ﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﺪ ... ﺳﺮﯾﻊ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺻﺤﻨﻪ ﯼ
ﺟﻨﺎﯾﺖ ﺩﻭﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﭘﺪﺭﺑﭽﻪ ﺳﺮ ﻧﺮﺳﻪ :|
ﺣﺎﻻ ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﺍﻡ .... ﻧــﻪ !!
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﯾﻀﻢ :| ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ :|

دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 20:26
+3
محمد
محمد

كنج اتاق نشسته ام...مى بارد...دلش را ميگويم...
داد مى كشد...خيلى پراست...دلش راميگويم...
ديشب كه بااوحرف ميزدم به اين رسيدم كه صدايم را نمى شنود...
امشب به اين نتيجه رسيدم كه صدايم راشنيد...
زارميزند...مثل ديشب من...اشك ميريزم مثل امشبش...
صدايم راشنيد...دلش ابرى بود...سياه وتيره...خدايم راميگويم...
تااو رادارم همه راپس ميزنم...تااوهست بى منت,به تو نيازى ندارم بامنت...
او همه كس من هست.....خدايم راميگويم...
دیدگاه  •   •   •  1392/09/3 - 18:46
+4
محمد
محمد

امروز برای اولین بار دیدم تو ماشین عروس دوتا دختر نشسته بودن بعد از کلی دقت فهمیدم اونی که کلیپس نداره مرد ست !!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/2 - 22:22
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کل خاندانمون نشسته بودن.داییم گف تو خیلی دلقکی،باید بجای میمون تو رو میفرستادن فضا...
منم یکم اندیشه کردمو گفتم:حلال زاده ب داییش میره!!!
ی سکوت خاصی همجارو گرف اون لحظه!
دیدگاه  •   •   •  1392/08/29 - 21:38
+4
AmirAli
AmirAli
ﺩﯾﺸﺐ ﺍﻋﺼﺎﺑﻢ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻫﯽ ﺻﺪﺍﻡ ﻣﯿﺰﺩ.
ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﯿﻪ؟
ﮔﻔﺖ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺎﯾﯽ ﺑﯿﺮﻭﻥ؟
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺘﻤﺎ ﺩﺍﺭﻡ ﯾﻪ ﮔﻮﻫﯽ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ ﺩﯾﮕﻪ! ﺍَﻩ!
ﮔﻔﺖ :ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺳﯿﺮ ﻧﮑﻨﯽ! ﺁﺧﻪ ﺷﺎﻡ ﺣﺎﺿﺮﻩ
برم به اسامی گمشده ها ی سری بزنم:|

دیدگاه  •   •   •  1392/08/24 - 12:47
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
الان شما اگه همینطوری بیکار هم نشسته باشید تو خونه، از نظر پدر و [!]ن، بچه همسایه یا بچه فامیل بهتر از شما بیکار می شینه


والاااااااااااااااااااااااااااااا
دیدگاه  •   •   •  1392/08/21 - 18:25
+7
hamed noori
hamed noori
دﯾﺮﻭﺯ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﺎﻓﯽ ﺷﺎﭖ ، ﭼﻨﺪﺗﺎ ﻣﯿﺰ ﺟﻠﻮ ﺗﺮ ﺍﺯ

ﻣﻦ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ..
ﻫﯽ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻥ ﺭﻭ ﺩﺳﺖ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ
ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ... |:
....
.
.
.
ﻣﻨﻢ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺭﻭ ﺍﻭﻥ ﺩﺳﺖ ، ﻭﻟﯽ
ﺍﺻﻼ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ! |:
ﻣﻠﺖ ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﻣﯿﺨﺪﻧـــــــــــﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ |:
دیدگاه  •   •   •  1392/08/21 - 18:17
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ