یافتن پست: #نشست

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
و چــــای ... بهانه عاشقانــــه خوبــــی ستـــــــــــ

بــــرای بــــا تــــــــو نشستن؛

حیــــاط آبــــــــ زده ، تختــــــــ چوبــــی و من و تــــــــــــو ...

چقدر بــــوســــه ... چــــه عصــــری

چه خــــانه خوبی ستــــــــ ...!
دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 21:57
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

تلوزیون ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ 6-7 ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﺟﻤﻊ

ﺷﺪﻥ ﯾﻬﻮ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻦ ﺷﺮﮐﺖ ﺗﻦ ﺗﺎﮎ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ

ﺩﺭﺍﺯ ﻧﺸﺴﺖ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺧﻮﺵ ﻭ ﺧﺮﻡ ﺷﺮﻭﻉ

ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﺸﺴﺖ ﺭﻓﺘﻦ .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺑﻨﺪﻩ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻢ
دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 20:08
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

دوست پسر قبلیه من تو 6ماه گذشته با 8نفری دوست شده!!
به نظرتون خرابه؟؟
یا روابط اجتماعیش بالاس ؟

هاا

شما بگو شما بله شما دوست عزیزی که اون ته نشستی دستت تو دماغته ؟؟؟؟؟؟؟
4 دیدگاه  •   •   •  1392/10/6 - 19:13
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



ای کاش
آن کوچه را دوباره ببینم
آنجا که ناگهان
یک روز نام کوچکم از دستم افتاد
و لابه‌لای خاطره‌ها گم شد
آنجا که یک کودک غریبه
با چشم‌های کودکی من نشسته است
از دور
لبخند او چقدر شبیه من است!

قیصر_امین_پور


دیدگاه  •   •   •  1392/10/6 - 19:11
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو این روزا اگه دیدین یه دانشجو نشسته،
یه نگاه به افق می کنه، یه نگاه به گوشیش،
بعد به افق خیره می شه، بعد باز به گوشیش نگاه می کنه،
بعد به افق خیره می شه و تو افق نیست و نابود می شه
بدونین داره با گوشیش معدلش رو حساب می کنه ببینه مشروط میشه یا نه؟
دیدگاه  •   •   •  1392/10/6 - 17:19
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آخرین ورژن دعای آخر ترم برای حل مشکلات:

الهی! باخاطری خسته، دل به کَرم تو بسته
دست از اساتید شسته و در انتظار نمرات نشسته ام.
پاس شوند کریمی
پاس نشوند حکیمی
نیفتم شاکرم، بیفتم صابرم
الهی شهریه ها بالاست که میدانی ، وجیبم خالیست که میبینی
نه پای گریز از امتحان دارم ونه زبان ستیز با استاد،
الهی دانشجویی راچه شاید و از او چه باید!؟
دیدگاه  •   •   •  1392/10/6 - 14:27
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بچه بودم ، هروقت بابام پشت فرمون مینشست ، واسم سوال بود که
چرا به ملت فحش میده
از وقتی گواهی نامه گرفتم ، واسم سوال شده که چرا اینقد کم فحش میداد ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/10/6 - 11:46
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

سر کلاس یه ردیف مونده به اخرکلاس نشسته بودم سرمو اوردم پایین

دیدم یه فندك افتاده برداشتمش

بافندک بازی میکردم، جلوم یه دختره نشسته بود پشت مقنعه اش نخ اویزون بود
بافندک گرفتم نخو بسوزونم یهواتیش گورگرفت

دوستم که کنارم نشسته بود خواست خاموشش کنه محکم زدپس کله دختره

استاد دوستموانداخت بیرون کلاس، منم انگارنه انگارکه اتفاقی افتاده جزوه مینوشتم :)))

ردیف اخر ترکیدن ازخنده خیلی حال داد کلی خندیدم :))))))))

دیدگاه  •   •   •  1392/10/4 - 21:33
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آدم هایی هستند که بودنشون حتی مجازی
به آدم آرامش می ده!!
دوستی شون برات حقیقی می شه
و یهو میشن یه قسمتی از زندگیت!
اسمش را میگذاریم،دوست مجازی...
اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته...
خصوصیاتش را که نمیتواند مخفی کند...
وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را مینویسد...
وقت میگذارد برایم، وقت میگذارم برایش...
نگرانش میشوم دلتنگش میشوم...
وقتی در صحبت هایم، به عنوانِ دوست یاد میشود
مطمئن میشوم که حقیقی ست هرچند کنار هم نباشیم
هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم هرکجا که باشد ...
2 دیدگاه  •   •   •  1392/10/4 - 19:16
+3
AmirAli
AmirAli

یک شبی مجنون نمازش را شکست




بی وضو در کوچه لیلا نشست.



عشق/ آن شب مسته مستش کرده بود



فارغ از جام الستش کرده بود.



گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟



گفت ای دیوانه لیلایت منم



در رگت پیدا و پنهانت منم



سالها با جور لیلا ساختی



من کنارت بودمو نشناختی


دیدگاه  •   •   •  1392/09/30 - 09:29
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ