یافتن پست: #نشست

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میخواهم با تو کمی درد دل کنم
میخواهم اینک که چشمانم پر از اشک است حرف های دلم را به تو بگویم
بغض گلویم را می فشارد،اشک از چشمانم میریزد
با همین بغضی که دارم میگویم که خیلی دوستت دارم
نمیدانم چرا در این لحظه بغض گلویم شکست و گریه کردم
بگذار اینک در این حال و هوای بارانی چشمانم حرفهای دلم را بگویم
تو بهترین هدیه ی دنیا هستی
تو بهترین و بزرگترین آرزوی دنیایی که در دلم نشستی
خیلی دوستت دارم،به خدا تنها تو را دارم
قطره های اشک از چشمانم میریزد،
این تنها خدا است که میبیند حال مرا، میفهمد درد این دل عاشق مرا
کمی تو آرامم کن ای خدا
آرامم کن، مرا از این حال و هوای پر از غم رها کن
آن کسی که دوستش دارم هنوز باور ندارد عشق مرا
این حال پریشان مرا
باور ندارد قلب عاشق مرا ، گریه های هر روز و هر شب مرا
زمانی بود که هیچگاه طاقت دیدن اشکهایم را نداشت
زمانی بود که طاقت شکستن دل عاشق مرا نداشت
حالا اشکم را در می آورد
دیدگاه  •   •   •  1392/08/12 - 20:40
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



پشت این بـغض........


بیدی نشسته...


کــــه خیـــال میکرد بـــا این بـــادهــــا نمیلرزد


دیدگاه  •   •   •  1392/08/12 - 19:19
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من با این سن و سالم هنوز یه وقتایی از تاریکی میترسم! بعد برادر زاده ی ۷ ساله م توی تاریکی نشسته، بهش میگم: تو تاریکی چه کار میکنی؟ میگه دارم با روحِ اجسام ارتباط برقرار میکنم !! اینا بچه نیستن دایناسورن
دیدگاه  •   •   •  1392/08/11 - 20:26
+3
binam
binam







دو فنجان قهوه ریخته ام


کنار سینی گل رُزی برای تو


روی صندلی میز کارت نشسته ای با چشمانی خسته


با دیدن گل ، نگاهت رنگ محبت میگیرد


و من کنار تو می نشینم و از دلم حرف ها میزنم


لبخندت خسته است اما همین برایم کافیست


که تو به من گوش میدهی


با نگاهت درکم میکنی


و با لبخندت به من محبت میکنی


نمیدانی چه لذتی دارد همین که فقط تو را نگاه کنم


با زبان نه


با نگاه نه


با تمام وجودم بهت اثبات میکنم که چقدر دوستت دارم


فنجان قهوه را بر میدارم و جرعه ای می نوشم


از تلخی قهوه پلکی بهم میزنم


هیف که رویای شیرینم به تلخی حقیقت و به پلک زدنی تمام شد


تا کی باید شیرینی رویای من با تلخی حقیقت درآمیخته باشد


من که چیزی نمیفهمم از این تنهایی های خشک شده بر نگاه هایم


خدایا من منتظر نشانه هستم


هنوز هم پای قول هایم ایستاده ایم


.


.


.


.


بی نام

دیدگاه  •   •   •  1392/08/11 - 18:10
+3
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
من خیـــــــــرهـ نشستـــهـ ام ..

من خیره نشسته ام به نام تـــــــــو من اینجا آتش گرفته ام ..



و تو خیره به غبــــــــارهای بلند شده از خاکستــــــرم خیره شده ای ..





سکــــــــــــوت کرده ای ..



با خودت می گویی: خیـــــــالی نیست.. می سوزد و می رود و ..



نمی دانی چه دردی دارد این سوختن ..



نمی دانی ..



و بــــــــاز هم نمی دانی ..



نمی دانی که همه را بیرون کرده ام جز تو.. فقط تو مانده ای ..



دیرم شده اما باز چشم به راه تو مانده ام.. چشم به جاده سفید و ..



می دانم که نمی شود این دم رفتن دوباره ببینمت ..



خستــــــهـ ام ..<img src=" />


و تــــــو اندازه این خستگی ها را نمیدانیかわいい のデコメ絵文字
دیدگاه  •   •   •  1392/08/11 - 15:59
+9
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
دلگيـــــــــــرم<img src=" /> واسه اون پســــــــــري كه با 180 تا سرعت تو اتوبان
داد ميزد تا خودشو خالــــــــــــي كنه.
دلگيـــــــــــــرم واسه اون دختــــري كه هر شب سفيــدي متكاشو
با ريملش سيـــــــــــاه ميكرد.
دلگيـــــــــرم واسه اون مو سفيــــدي كه تو خونه ي سالمندان چشم به راه
بچــــــه هايي كه عمرشو ... پولشو ... احساسشو ... زندگيشو ...
پـــــای اونـــــا به باد داد نشست و نشست.
دلگيـــــــــــــرم واسه اون مرد 40 ساله اي كه زن و بچشو 4 نفـــري
سوار يه موتـــــور كرده بود...
و با حســــــرت به جوون 22 ساله اي كه پشت پـــورشه نشسته بود
نگــــــاه ميكرد
و از زن و بچش كه با سختي رو موتور جا شده بودن خجـــالت ميكشيد.
.. و هر 100 متر ... توو دلش 100 بار خودشو تف و لعنت ميكرد.
دلگيــــــــــرم واسه شهـــــــري
كه تو دود , فســـــاد , اختــــلاس , فحـــــشا , اعتــياد ,
فقـــــــر , تورم
و هزار يه مشكل داره دستو پا ميزنه و
ديگه از چيزايي كه گريـــــه<img src=" /> داره
هم جـــُـــك ميسازه.
دلگيــــــــــــــرم واسه خيلــــــــــي چيزا كه گفتني نيست... {-77-}
نوشتني نيست..
. واسه چيــــــــزايي كه تو واژه ها و كلمات و جملات ...
جـــا نميشه رفيـــــــــــــق...!!!
دلگيــــــرم ........<img src=" />
. من دلگیـــ ــ ـــــرم.
かわいい のデコメ絵文字
دیدگاه  •   •   •  1392/08/11 - 15:57
+7
hamed noori
hamed noori
شیـر و رفقـاش نشسته بودن و خوش میگذروندن.....

بین صحبت شیره نگاهی به ساعتش میندازه و میگه:

"آُه! اُه! ساعت 11 شده! باید برم! خانم خونه منتظره!"
گاوه پوزخندی میزنه و میگه: "زن ذلیلو نیگا ! ادعاتم میشه سلطان جنگلی!"...
شیر لبخند تلخی میزنه و میگه:

"توی خونه یه شیـــر منتظرمه ! نه یـه گاوی مثـل تــو !!!!"
دیدگاه  •   •   •  1392/08/11 - 12:17
+3
hamed noori
hamed noori
تو تاکسی نشسته بودم صندلی عقب داشتم میرفتم دانشگاه ...

هوا گرم بود.
یه دختره کنارم بود.
بهم اشاره کردو گفت: میشه بکشی پایین؟؟
گفتم میخوای بخوری؟؟...
گفت منظورم شیشه بود
گفتم منم منظورم باد بود...
هیچی دیگه خفه شد
بیشعور خیلی منحرف بود
دیدگاه  •   •   •  1392/08/10 - 12:26
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
من آن گل بوته ی پژمرده هستم
که تنها در کویر غم نشستم
به امیدت نشستم تا بیایی
تو بارونی به روی برگ خستم
دیدگاه  •   •   •  1392/08/6 - 20:23
+4
mahdi yahya
mahdi yahya
دیشب با خدا دعوایم شد.....
با هم قهر ک......
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد.......
رفتم گوشه ای نشستم......
چند قطره اشک ریختم.....
و خوابم نبرد....
صبح که بیدار شدم...
مادرم گفت:
نمیدونی از دیشب تا صبح چه "بارانی" می آمد
دیدگاه  •   •   •  1392/08/6 - 19:33
+9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ