یافتن پست: #نشست

saman
saman
در CARLO

شعر خودمه لطفا نظر بدین(تو که نیستی)

با کدوم رنگ سیاهی میشه تو عزات سهیم شد


با کدوم حرف تسلی میشه باز مثل قديم شد


با کدوم گريه زاري ميشه از ياد تو رد شد


با چه درسي ميشه بي تو زنده بودن رو بلد شد


باورم نميشه نيستي


باورم نميشه رفتي


اما باور كن هميشه


توي قلب من نشستي


توكه نيستي خاليه جات توي هر لحظه و هرجا


از تو عكس وخاطراتت مونده يادگاري اينجا


كاش ميشد يه بار ديگه ببينم تو رو كنارم


تا بتونم بدي هامو از دلت بيرون بيارم


كلي حرفاي نگفته مونده پشت بغض چشمام


ديگه گريه چاره ساز نيست بي تو دنيارو نميخوام


باورم نميشه نيستي


باورم نميشه رفتي


اما باور كن هميشه


توي قلب من نشستي...

آخرین ویرایش توسط saman در [1392/04/25 - 14:41]
5 دیدگاه  •   •   •  1392/04/25 - 14:36
+9
saman
saman
در CARLO
دختر : عزیزم چی کار داری می کنی ؟
پسر : پشه می کشم !
دختر : چند تا کشتی ؟
پسر : پنج تا ، دو تا نرو سه تا ماده
دختر !!!!! : از کجا فهمیدی ؟
پسر : سه تا شون جلو آیینه نشسته بودن ، دوتا شون جلو مانیتور !!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/25 - 12:15
+6
saman
saman
در CARLO
دیشب اومدم خود کشی کنم رفتم از سوپر سره کوچمون تیغ خریدم
رفتم نشستم تو حموم، وقتی که اومدم تیغ رو بکشم رو رگم
یه هو دیدم که خودمون تو حموم تیغ داریم
اینقدر اعصابم خورد شد که هیچی دیگه، خود کشی نکردم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/24 - 17:33
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
از روز دستبرد به باغ و بهار تو
دارم غنیمت از تو گلی یادگار تو
تقویم را معطل پاییز کرده است
در من مرور باغ همیشه بهار تو
از باغ رد شدی که کشد سر مه تا ابد
بر چشم های میشی نرگس غبار تو
فرهاد کو که کوه به شیرین رهات کند
از یک نگاه کردن شوریده وار تو
کم کم به سنگ سرد سیه می شود بدل
خورشید هم نچرخد اگر در مدار تو
چشمی به تخت و پخت ندارم . مرا بس است
یک صندلی برای نشستن کنار تو
دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 18:37
+5
saman
saman
تو کلاسمون دختری بود که خیلی شر بود و توی کلاس ها اینقدر تیکه می انداخت که همه ما از خنده ریسه می رفتیم… یکی از کلاس هامون با استادی بود که خیلی سختگیر و اخمو بود و حتی همون دختر هم جرات تیکه انداختن نداشت. همون استاد یک بار قفسی سر کلاس آورده بود و اون دختر یک کنفرانس ۵ دقیقه ای ارائه داد و استاد به اون دختر گفت به من بگو این چه حیوونیه؟قفس با پارچه ای پوشانده شده بود و فقط پاهای حیوون دیده می شد. این دوست ما جواب داد من نمی تونم بگم چه حیوونیه باید جاهای دیگه ای از بدنشو ببینم. استاد اخم کرد و گفت: نخیر از همین پاهاش باید بفهمی چه حیوونیه?دانشجو گفت: نمی دونم…ورفت نشست استاد پرسید ببخشید خانم اسم شما چیه؟اون هم بلند شد و پاچه های شلوارشو کشید بالا و گفت: 



خودتون ببینید اسمم چیه؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 16:14
+4
saman
saman
در CARLO
آهای پسرايي كه شلوار فاق كوتاه ميپوشين ؛





لااقل بهداشتتون رو رعايت كنين تا اون بنده خدایی كه پشت سرتون نشسته حال تهوع نگيره!!!





نه وجداناً قبول دارین؟؟؟!

دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 14:35
+3
saman
saman
در CARLO

خب حالا اعتراف کنین...



شما کجای اتوبوس مینشستین؟!؟



:-؟

آخرین ویرایش توسط saman در [1392/04/22 - 14:46]
13 دیدگاه  •   •   •  1392/04/22 - 14:46
+7
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
دیدم در آن کویر درختی غریب را ّ
محروم از نوازش یک سنگ رهگذر
تنها نشسته ای
بی برگ و بار زیر نفسهای آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوی آب
ابری رسید
چهر درخت از شعف شکفت
دلشاد گشت و گفت
ای ابر ای بشارت باران
آیا دل سیاه تو از آه من بسوخت؟
غرید تیره ابر
برقی جهید و چوب درخت کهن بسوخت
چون آن درخت سوخته ام در کویر عمر
ای کاش
خاکستر وجود مرا با خویش
می برد باد
باد بیابانگرد
ای داد
دیدم که گرد باد
حتی
خاکستر وجود مرا با خود نمی برد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/22 - 11:00
+3
saman
saman
در CARLO
مامانم میگه : پسرم همینجوری که نشستی پا اینترنت این تخم مرغارو هم بذار زیرت جوجه بشن…



احساس مسئولیت که نداری حداقل حس پدری رو تجربه کن :|

:|
دیدگاه  •   •   •  1392/04/20 - 13:08
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
لحظه ی دیدار در پیش رویم
تو را دیدم نشستی روبرویم
گره خورد نگاهت در نگاهم
و لبخندی بی اراده بر لبانم
نگاه آرام بر گوشه لغزید
چشم آرام در جستجوت چرخید
لحظه ها بگذشت و رفتم
بی قرار تجدید قرار گشتم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/20 - 00:29
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ