یافتن پست: #نشست

saqar
saqar
در CARLO
اون دخترايي كه وقتي يه روز نميبينيشون اعصاب واست نميمونه !

اون دخترايي كه شب پشت تلفن دوتايي خوابتون ميبره!

اون دخترايي كه باهاشون ميري شمال و ديگه دلت نميخواد برگردي!

اونايي كه بهت زنگ ميزنن قـــــــــــــند تو دلت آب ميشه!

همونايي كه وقتي كنارت نشستن بهت اس ام اس ميدن دوست دارم !

اونايي كه قربون صدقه مي رن دلت ضعف مي ره !

همونايي كه وقتي از دور مي بي[!] قند تو دلشون آب مي شه

و يه لبخند مياد گوشه لبشون !

اين دخترا اصلا به دنيا نيومدن تا حالا D;

هيچ گونه اي از اين آدما مشاهده نشده كه بخواد منقرض هم شده باشه

گفتم كه در جريان باشيد داداشاي گلم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 16:37
+7
saman
saman
در CARLO
اینو با دقت بخونین که خیلی توپه!



پسری دختره زیبایی را دید،شیفتش شد…

چند ساعتی با هم تو خیابون قدم زدن که یهو..!

بنز گرون قیمتی جلو پاشون ترمز زد…
دختره به پسره گفت:

خوش گذشت ولی نمیتونم همیشه پیاده راه برم بای…

نشست تو ماشین راننده بهش گقت:

خانم ببخشید من راننده این آقا هستم لطفا پیاده شید!



خیلی نامردیه اگه لایک نکنی!

این پست قبلا توسط saqar گذاشته شده بود و من نمیدونستم ازش عذر میخوام
آخرین ویرایش توسط saman در [1392/04/19 - 15:47]
4 دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 15:18
+5
sara
sara
یک نفر گاهی همه کس است ...

برای همین است که دلت
برای همان یک نفر تنگ می شود

این روزها بار عظیمی

بر شانه هایم نشسته

باری بیشتر از توان شانه هایم

مثل الان ...

که تنها نشسته ام

نه اتفاق بدی افتاده ...

نه از دستش ناراحتم ...

نه بیمارم ... و نه ...

ولی از ته دل چیزی کم دارم

ببین ...

دستانت را

حضورت را

خود خودت را کم دارم

نه صدایت را ، آن

هم از فاصله هزار کیلومتری ...!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 10:00
+4
sara
sara
نشستم....
خسته شدم...
دیگر قایق نمیسازم...
پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد
باشد....
وقتی از تو خبری نیست....
قایق میخواهم چه کار....؟؟
مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است......!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 09:55
+4
sara
sara
گوگل پسره یا دختر؟
خب اون بدون شک دختره
چون اجازه نمی ده یه جمله ای رو کامل کنی
از همون اول شروع می کنه به حدس زدن
و همچنان حدس زدن
لامصــب بعضی وقتا حدسایی میزنه
که دهن آدم وا میمونه
مخصوصا وقتی یکی کنارت نشسته باشه....!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 09:16
+3
saman
saman
در CARLO
باورم کن
باورم کن اگه تنهام
باورم کن اگه خسته ام
باورم کن که تو دنيا
به هواي تو نشستم
باورم کن اگه بازم
چشم به راه تو مي مونم
توي تنهايي شبهام
واسه چشم تو مي خونم
دست و پاي غرورمو بستم
واسه ديدنت تو خودم شکستم
مي دوني هواتو کردم
هواي صداتو کردم
کاشکي بياي کنارم
هواي چشاتو کردم
روز و شب اين شده کارم
که سراغتو بگيرم
همه ي ترسم از اينه
تو نياي و من بميرم
هميشه توي خيالم
روبروي من نشستي
نذار اينجوري بمونم
تو رو اونکه مي پرستي
دست و پاي غرورمو بستم
واسه ديدنت تو خودم شکستم
مي دوني هواتو کردم
هواي صداتو کردم
کشکي بياي کنارم
هواي چشاتو کردم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 12:53
+6
saman
saman
در CARLO

با کدوم رنگ سیاهی میشه تو عزات سهیم شد

با کدوم حرف تسلی میشه باز مثل قديم شد

با کدوم گريه زاري ميشه از ياد تو رد شد

با چه درسي ميشه بي تو زنده بودن رو بلد شد

باورم نميشه نيستي

باورم نميشه رفتي

اما باور كن هميشه

توي قلب من نشستي

توكه نيستي خاليه جات توي هر لحظه و هرجا

از تو عكس وخاطراتت مونده يادگاري اينجا

كاش ميشد يه بار ديگه ببينم تو رو كنارم

تا بتونم بدي هامو از دلت بيرون بيارم

كلي حرفاي نگفته مونده پشت بغض چشمام

ديگه گريه چاره ساز نيست بي تو دنيارو نميخوام

باورم نميشه نيستي

باورم نميشه رفتي

اما باور كن هميشه

توي قلب من نشستي...
آخرین ویرایش توسط saman در [1392/04/18 - 10:32]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 10:31
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت
و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش
ننگریستم و آوایش را نشنیدم.
چقدر دوست می داشتم بر موجی که مرا
به سوی او می خواند بنشینم، اما از خوف
آتش قهر و چاه ویل باز می گریختم.
هزاران سال گذشت و من خسته و
فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی
یا کسی که نمی شناختم اما حضورش را
و نیاز به وجودش را حس می کردم .
دیگر تحمل نداشتم.
پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم و
گریستم. نمی دانستم چرا؟
قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در
پیش پایم به زمین نشست. به خدا نگاهی
کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب
داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم
و دردم را بگویم، می دانست.
و خدا با لبخند چنین گفت : این زن است :
وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او
داروی درد توست.
بدون او تو غیرکاملی.
مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را
بشکنی که او بسیار شکننده است.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 02:01
+4
hosein
hosein
پسری دختر زیبایی رو تو خیابون دید.... شیفته اش شد .... چند ساعتی باهم تو خیابون قدم میزدند ...

که یهویه مازراتی جلوی پاشون ترمز کرد . . .

دختره به پسر گفت :

خوش گذشت اما من همیشه نمیتونم پیاده راه برم .... کار نداری؟!! بای ...!

دختره نشست تو ماشین

راننده بهش گفت : خانوم ببخشید میشه پیاده بشی؟ ... من راننده این اقا هستم !!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 21:56
+5
alifabregas
alifabregas
امروز ظهر شیطان را دیدم !

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند …

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم:…

به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه اینقدر خود و انسان ها را در این مدت اذیت نمی کردم …

Read more: [لینک]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 18:35
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ