یافتن پست: #نشست

sanaz
sanaz
در CARLO
دیگر از این شهر....
میخواهم سفر کنم......
چمدانم را بسته ام........
اگر خدا بخواهد امروز میروم....
نشسته ام منتظر قطار........
اما نه در ایستگاه...
روی ریل قطار........
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 19:42
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
"انگار که در این خلقت اضافه بودیم!
مارا مصرف جامعه مان نکردند.مارا"اسراف"کردند....پخشمان کردند که بر سر سفره ی خودمان ننشسته باشیم....که هیچ کداممان در ساختن آن مملکت نقش نداشته باشیم....!"

*فریدون سه پسر داشت/عباس معروفی عزیزم*
دیدگاه  •   •   •  1392/04/13 - 22:38
+3
saman
saman
در CARLO
يک روز يک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد
ناگهان متوجه چند تار موى سفيد در بين موهاى مادرش شد
از مادرش پرسيد: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفيده؟
مادرش گفت: هر وقت تو يک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوي، يکى از موهايم سفيد مى‌شود
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهميدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفيد شده{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-33-}{-33-}{-33-}{-33-}{-33-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/13 - 11:06
+2
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
چند وقت پیش یه شب ، داشتم میخوابیدم که یهو یه پشه اومد صاف نشست
نوک دماغم !
یه نیگا بهش انداختمو گفتم : سلام
گفت : علیک ..
گفتم : چیه؟
گفت: میخوام نیشت بزنم
گفتم : بیخیال ... این دفه رو کوتا بیا
گفت: تو بمیری راه نداره . گشنمه .
گفتم : الان میتونم با مشتم لهت کنم .
گفت : خودتم میدونی که تا بیای بزنی جا خالی دادمو مشتت میخوره وسط دماغت !
...
به نظر حرفش منطقی میومد !
گفتم : خیلی پستی
..ی دفه آهی بلند از ته دلش کشید و ساکت شد ...
گفتم چی شد؟؟
گفت : حاضری ؟
گفتم: تا جوابمو ندی نمیذارم بزنی ...
وقتی اصرارمو دید . دستمو گرفت و گفت : دنبالم بیا
گفتم کجا؟؟؟
گفت: مگه نمیخای جواب سوالتو بدونی ؟پس هیچ نگوو و دنبالم بیا
...ازجام بلند شدم و باهمدیگه راه افتادیم و رفتیم رفتیم و بازهم رفتیم...
گفت: هنوزم اصرار داری بدونی یا همینجا کارو تموم کنم ؟؟
گفتم : اینهمه راه اومدم تا جواب سوالمو بگیرم ... بریم
یهو یه لبخند زد و با دست زد به پشتم و گفت: این پشتکارته که
منو کشته !
راستش از شما چه پنهون ،یه جورایی ازش خوشم اومده بود .
به این فکر میکردم که اونقدا هم بچه بدی نیس !
تو این(باقیش تو دیدگاه)
1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 23:50
+3
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
رفتم نشستم کنارش گفتم :

برای چی نمیری رو بفروشی ؟

گفت : بفروشم که چی ؟ تا دیروز می فروختم که با پولش

آبجی مو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد ،

با گفت : تو می خواستی گـُل بخری ؟

گفتم : بخرم که چی ؟ تا دیروز می خریدم برای

امروز فهمیدم باید کنم...! اشکاشو که پاک کرد

یه گـل بهم داد گفت :بگیر باید از نو شروع کرد

تو بدون ، من بدون ...

دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 21:20
+4
saqar
saqar
در CARLO
پاسخ شاعر مرد:

به نام خداوند مرد آفرين........كه بر حسن صنعش هزار آفرين

خدايي كه از گل مرا خلق كرد........چنين بالغ و عاقل و نازنين

خدايي كه مردي چو من آفريد........وشد نام وي احسن الخالقين

پس از آفرينش به من هديه داد.......مكاني درون بهشت برين

خدايي كه از بس مرا خوب ساخت...ندارم نيازي به لاك ، همچنين

رز و ريمل و خط چشم و كرم........تو زيباييم را طبيعي ببين

دماغ و فك و گونه ام كار اوست..........نه كار پزشك و پروتز ،همين

نداده مرا عشوه و مكر و ناز...........نداده دم مشك من اشك و فين

مرا ساده و بي ريا آفريد............جدا از حسادت و بي خشم و كين

زني از همين سادگي سود برد........به من گفت از آن سيب قرمز بچين

من ساده چيدم از آن تك درخت..........و دادم به او سيب چون انگبين

چو وارد نبودم به دوز و كلك.............من افتادم از آسمان بر زمين

و البته در اين مرا پند بود............كه اي مرد پاكيزه و مه جبين

تو حرف زنان را از آن گوش گير.........و بيرون بده حرفشان را از اين

كه زن از همان بدو پيدايشت.......نشسته مداوم تو را در كمين
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 19:01
+5
saman
saman
در CARLO
برای درد بی دوا بگو طبیب می شوی

کمی برای خنده ام بگو که سیب می شوی

اگر چه من حبیبه ام بدان برای این دلم

عزیز نه، کمی برای من حبیب می شوی

برای دوست داشتن ات کمی ترانه می شوم

بمان ولی بدان فقط تو هم رقیب می شوی

و باز با نگاه خود به این دلم اشاره کن

نگو دوباره می روم و تو غریب می شوی

نگو ستاره می شوم که فاصله بهانه است

به هر کجا که بنگرم به دل قزیب می شوی

اگر که جای قافیه نشسته ای کمی بخند

برای درد بی دوا بگو طبیب می شوی
آخرین ویرایش توسط saman در [1392/04/12 - 12:33]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 12:31
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چرا وقتی که آدم تنها میشه
غم و غصه اش قد یک دنیا میشه
میره یک گوشه پنهون میشینه
اونجا رو مثل یه زندون میبینه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
وقتی که تنها میشم اشک تو چشام پر میزنه
غم میاد یواش یواش خونه دل در میزنه
یاد اون شب ها می افتم زیر مهتاب بهار
توی جنگل لب چشمه می نشستیم من و یار
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
میگن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه
دل این آدما زشته دیگه زیبا نمی شه
دیدگاه  •   •   •  1392/04/11 - 11:45
+2
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
اون دخترایی که باهاشون میری شمال و دیگه دلت نمیخواد برگردی ..

اونایی که بهت زنگ میزنن قلبت گروپ گروپ میــــزنه ..

همونایی که وقتی کنارت نشستن قایمکی بهت اس میدن دوست دارم و
به آسمون نگا میکنن ..

اونایی که همش قربون صدقت میررررن ..

همونایی که وقتی از دور می بی[!] دست تکون میدن و قند تو دلت اب میشه

و یه لبخند میاد گوشه لبشون !

این دخترا اصلا تا به حـــــال به دنیا نیومدن ..

هیچ گونه ای از این آدما مشاهده نشده که منقرض هم بشه ..

البته عمه ی خدا بیامرز من اینجوری بود ..

به هرحال گفتم که در جریان باشید داداشیا ی گلم ..
3 دیدگاه  •   •   •  1392/04/10 - 15:24
+5
saman
saman
رو دلم پا میذارم واسه از تو بریدن

واسه جدایی از تو و به ازادی رسیدن

دیگه شایسته نیستی واسه قلب صمیمیم

من که ازت گذشتم تو تنهایی نشستم

گاهی تنهایی خوبه واسه مرهم زخمها

دیگه این دل زخمیم نمیشه رام حرفات

میگی پشیمونی و بازم با دیگرونی

میگی میری از اینجا دلمو میسوزونی

اره لیاقت تو همون کسایی هستن

که قلبتو دزدیدن بعدم زدن و شکستن

شدی مثل پارادوکس دوستم داری یا نداری؟

خودتم نمیدونی میخوای بری یا بمونی

تو دنیای کوچیکت جای چشمای من نیست

میرم با دل تنهام خودت خواستی یادت نیست؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/9 - 16:24
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ