یافتن پست: #نشست

saman
saman
دعا کن دعام بگیره اگه حتی خیلی دیره

برای از تو گذشتن دل من دیگه اسیره

دعا کن دعام بگیره تو نری و بی وفا شی

دعا کن دعام بگیره نری و از من جدا شی

این تموم ماجرا نیست بی تو این لحظه ها خالیست

دعا کن دعام بگیره عشق من که ادعا نیست

بیا و به این شکسته بی ترحم باز تو رو کن

بیا با ناز قدمهات دلمو تو زیرو رو کن

عزیزم به جون چشمات عشق تو کرده اسیرم

بیا تا با چشم مستت کمی ارامش بگیرم

تموم خاطرت این شد یه دعا یه دنیا غصه

دلی که به انتظارت عمری منتظر نشسته
دیدگاه  •   •   •  1392/04/9 - 15:28
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
روی #نقاشـی کــــردن آســــــان است... میشود کشید بالا رفت... و در انتهای خیال آسوده
دیدگاه  •   •   •  1392/04/9 - 14:30
+3
saman
saman
در CARLO
رو دلم پا میذارم واسه از تو بریدن

واسه جدایی از تو و به ازادی رسیدن

دیگه شایسته نیستی واسه قلب صمیمیم

من که ازت گذشتم تو تنهایی نشستم

گاهی تنهایی خوبه واسه مرهم زخمها

دیگه این دل زخمیم نمیشه رام حرفات

میگی پشیمونی و بازم با دیگرونی

میگی میری از اینجا دلمو میسوزونی

اره لیاقت تو همون کسایی هستن

که قلبتو دزدیدن بعدم زدن و شکستن

شدی مثل پارادوکس دوستم داری یا نداری؟

خودتم نمیدونی میخوای بری یا بمونی

تو دنیای کوچیکت جای چشمای من نیست

میرم با دل تنهام خودت خواستی یادت نیست؟
آخرین ویرایش توسط saman در [1392/04/9 - 13:58]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/9 - 13:57
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه بار بابام گفت برو چایی بریز



منم گفتم تو نزدیک تری به آشپزخونه. برو بریز بیار بخوریم



پاشد رفت اون سر پذیرایی نشست گفت حالا تو نزدیک تری. برو بریز بیار بخوریم.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/7 - 15:55
+1
saqar
saqar
در CARLO
چه روز تلخيست روزي كه خواهد آمد و سخت دل تنگم ميشوي .
روزي كه خسته اي ، شكسته اي ، ميان جمله ي تن ها،تنها در گوشه اي نشسته اي و چه غمگينانه دلتنگم ميشوي... روزي كه اشك هاي خنده دارم مهمان چشمت شده و قلبت غريب است در تنت دلتنگم ميشوي...
روزي دردت را نميفهمند ، باورت نميكنند، ديوانه ات نميشوند، در راهت كه هيچ؛ همراهت هم نميشوند روزي كه در خواب نمي آيند به ديدارت روزي كه خيالت كسي را غرق تماشا نميكند دلتنگم ميشوي ....
عاشقانه دلتنگم ميشوي ولي نه دل تنگ خنده هايم و نه نگاه و صدا و دست هايم حتي شايد مرا از ياد برده باشي اما باز دلتنگم ميشوي...
دلتنگ سادگي و صداقتم ، دلتنگ قلبم و محبتم . دلتنگ رنگم ميشوي رنگي كه نه سبدلتنگم ميشويز باطراوت بود و نه آبي آسمان بي نهايت . نه زيبا بودم براي كشيدن نه آوازي براي خواندن و نه شعري براي سرودن اما ميدانم و يقين دارم كه روزي خواهد امد كه دلتنگم ميشوي .
روزي كه در آسماني ،روي بال رنگين كماني ،روزي كه در بهشت جاوداني اما بي قراري، در فراري از رنگهاي زيبا از آبشار و چشمه و دريا در پي همان بوم سفيد و تنها...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/6 - 17:23
+3
hosein
hosein
به نیوتن گفتند برای چی از افتادن سیب تعجب کردی ؟؟؟

نیوتن گفت برای این که من زیر درخت گلابی نشسته بودم,,,,,,,,
دیدگاه  •   •   •  1392/04/6 - 14:20
+4
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
دیروز تو پارک نشسته بودم یه مادرو دختر با یه دخترکوچولو صندلی روبروم نشسته بودن{-102-}، بعد چند لحظه دیدم اینا نگاهشون به منه و یکم نیششون بازه {-11-}{-11-}{-7-}! یدفه دختر کوچولوهه اومد پیش من! بهم گفت عموجون !{-25-} منم با اینکه تاحالا سی چهل بار عمو شدم! اما نمیدونم چرا این عموجون گفتن دختره خیلی بهم چسبید{-41-}! بغلش گرفتم یه بوسش کردم {-49-}و با لبخند گفتم جونم عموجون ؟ دختره با خنده : عمو مامانم میگه شما زیپ شلوارتون بازه ه ه ه !!{-15-}{-15-}{-16-}{-7-}
2 دیدگاه  •   •   •  1392/04/5 - 23:43
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم
بر شانه ‌ی تنهایی خود سر بگذارم

از حاصل عمر به ‌هدر رفته ‌ام ای ‌دوست
ناراضی‌ ام، امّا گله‌ ای از تو ندارم

در سینه‌ ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس‌ های خودم را بشمارم

از غربت‌ام آنقدر بگویم که پس‌ از تو
حتّی ننشسته ‌ست غباری به مزارم

ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌ روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم

نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک‌ بار به پیراهن تو بوسه بکارم

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی ‌اش را بفشارم...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/5 - 22:58
+2
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
نميگم خيلي زيباست و باز نشر كن
اول بخون بعد قضاوت كن

: از یک عاشق شکست خورده پرسیدم


بزرگ ترین اشتباه؟


گفت عاشق شدن


گفتم بزرگ ترین شکست؟



گفت شکست عشق


گفتم بزرگترین درد؟



گفت از چشم معشوق افتادن


گفتم بزرگترین غصه؟



گفت یک روز چشم های معشوق رو ندیدن


گفتم بزرگترین ماتم؟


گفت در عزای معشوق نشستن


گفتم قشنگ ترین عشق؟


گفت شیرین و فرهاد


گفتم زیبا ترین لحظه؟



گفت در کنار معشوق بودن


گفتم بزرگترین رویا؟



گفت به معشوق رسیدن


پرسیدم بزرگترین ارزوت؟


اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت:



)) مرگ))
دیدگاه  •   •   •  1392/04/5 - 16:57
+7
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
یادتــــــ هستــــــــــ نشستـــ ـے کنارم گفتـــــــــ ــے:

به چشمانمـــــــــ نگــاه کن

زیبا تریـــن تصویــــر دنیـــا در چشمـــان من استــــــــــ

نگـــاه کردمـــــــــ

پلکــــ زد ـے و

زیبــا ترین تصویر دنیا دیگر نبود!

باید همان روز مـ ـے دانستمــــ که به کوتاهی یک پلکـــ زدن از چشمــ تو

مــ ـے افتمـــــــــــ!!!

دیدگاه  •   •   •  1392/04/5 - 15:32
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ