یافتن پست: #نشست

alireza
alireza
بعضی ها گریه نمیکنند ٬ اما ... از چشم هایشان معلوم است

ک اشکی به بزرگی یک سکوت ٬ گوشه ی چشم هایشان به کمین نشسته .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 17:53
+10
saman
saman
در CARLO
دعا کن دعام بگیره اگه حتی خیلی دیره
برای از تو گذشتن دل من دیگه اسیره

دعا کن دعام بگیره تو نری و بی وفا شی

دعا کن دعام بگیره نری و از من جدا شی

این تموم ماجرا نیست بی تو این لحظه ها خالیست

دعا کن دعام بگیره عشق من که ادعا نیست

بیا و به این شکسته بی ترحم باز تو رو کن

بیا با ناز قدمهات دلمو تو زیرو رو کن

عزیزم به جون چشمات عشق تو کرده اسیرم

بیا تا با چشم مستت کمی ارامش بگیرم

تموم خاطرت این شد یه دعا یه دنیا غصه

دلی که به انتظارت عمری منتظر نشسته{-47-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 16:26
+8
saman
saman
در CARLO
رو دلم پا میذارم واسه از تو بریدن

واسه جدایی از تو و به ازادی رسیدن

دیگه شایسته نیستی واسه قلب صمیمیم

من که ازت گذشتم تو تنهایی نشستم

گاهی تنهایی خوبه واسه مرهم زخمها

دیگه این دل زخمیم نمیشه رام حرفات

میگی پشیمونی و بازم با دیگرونی

میگی میری از اینجا دلمو میسوزونی

اره لیاقت تو همون کسایی هستن

که قلبتو دزدیدن بعدم زدن و شکستن

شدی مثل پارادوکس دوستم داری یا نداری؟

خودتم نمیدونی میخوای بری یا بمونی

تو دنیای کوچیکت جای چشمای من نیست

میرم با دل تنهام خودت خواستی یادت نیست؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 15:20
+7
saman
saman
در CARLO
نبودی من برایت گریه کردم

برای غصه هایت گریه کردم

من امشب بغض تلخم را شکستم

نشستم بی نهایت گریه کردم

چو در پسکوچه های چشمم امشب

ندیدم رد پایت گریه کردم

تو کوهم بودی و هستی کجایی؟

که من برشانه هایت گریه کردم

بگو ای آسمان با او که امشب

به یادش پا به پایت گریه کردم

چو بودی گریه میکردی به حالم

نبودی من به جایت گریه کردم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 13:32
+6
saqar
saqar
رفتم تو حیاط نشستم یه گربه اومده زل زده تو چشام, کم مونده بهم بگه اییششش کی گفت بیای
اینجا بآور کنین ازش خجالت کشیدم, یاد بچگیم افتادم که بی دعوت میرفتم عروسی.. گربه کصصصافط!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 17:45
+6
saman
saman
بیخودی خندیدیم... که بگوییم دلی خوش داریم
بیخودی حرف زدیم... که بگوییم زبان هم داریم و قفس هامان را... زود زود رنگ زدیم

و نشستیم لب رود... و به آب سنگ زدیم

ما به هر دیواری آینه بخشیدیم... که تصور بکنیم یک نفر با ما هست

ما زمان را دیدیم ... خسته در ثانیه ها

باز با خود گفتیم ... شب زیبایی هست

بیخودی پرسه زدیم ... صبحمان شب بشود

بیخودی حرص زدیم ... سهممان کم نشود

ما خدا را با خود ... سر دعوا بردیم

و قسم ها خوردیم ... ما به هم بد کردیم ... ما به هم بد گفتیم

بیخودی داد زدیم ... که بگوییم توانا هستیم

و گرفتیم کتابی سر دست ... که بگوییم که دانا هستیم

بیخودی پرسیدیم حال هم دیگر ر ا... که بگوییم محبت داریم

بیخودی ترسیدیم از بیان غم خود ... و تصور کردیم که شهامت داریم

ما حقیقت هارا زیر پا له کردیم ... و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم

از شما می پرسم ما که را گول زدیم؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 12:12
+4
saman
saman
در CARLO
نبودی من برایت گریه کردم

برای غصه هایت گریه کردم

من امشب بغض تلخم را شکستم

نشستم بی نهایت گریه کردم

چو در پسکوچه های چشمم امشب

ندیدم رد پایت گریه کردم

تو کوهم بودی و هستی کجایی؟

که من برشانه هایت گریه کردم

بگو ای آسمان با او که امشب

به یادش پا به پایت گریه کردم

چو بودی گریه میکردی به حالم

نبودی من به جایت گریه کردم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 12:07
+5
hosein
hosein
یه دختر و پسر که روزی همدیگر را باتمام وجود دوست داشتن ، بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه ماشین شدند و آروم کنار هم نشستن ... دخترمیخواست چیزی را به پسر بگه ، ولی روش نمیشد ..!پسر هم کاغذی را آماده کرده بود که چیزی را که نمیتوانست به دختر بگوید در آن نوشته شده بود ...پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک میشه، کاغذ را به دختر داد ..دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفش را به پسر گفت که شاید پس از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اون را نبینه ...دختر قبل از این که نامهی پسر را بخواند ، به اون گفت :دیگه از اون خسته شده ، دیگه مثل گذشته عشقش را نسبت به اون از دست داده و الان پسر پیدا شده که بهتر از اونه ..!پسر در حالی که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود ، با ناراحتی از ماشین پیاده شد............در همین حال ماشینی به پسر زد و پسردرجا مــُـرد ..دختر که با تمام وجود در حال گریه بود ، یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود!وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود:....

اگــه یــه روز تــرکــم کـنــی میــمیــرم......
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 00:37
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عزیزم ..
برادر ..
داداش من ..
نامرررررررررررد ..!!
بی شعوری که آبنبات چوبی میسازی وسطش آدامس نمیذاری باشماااااااا هستم ..
2 ساعته نشستم لیس زدم این لعنتی رو به عشق اون یه تیکه آدامسه !
آدامس نبود وسطش ..
این درسته ..!!؟
آدمی تو ..!!؟
شرف داری تو ..!!؟؟؟؟
یعنی امشب سرتو راحت میذاری زمین میخابی ..!؟؟؟؟
اره ؟؟؟
آخه عمت چه گناهی کـــرده که تو برادر زادشی
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 20:11
+3
sanaz
sanaz
در CARLO
به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 19:51
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ