یافتن پست: #نشست

محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
به داداشم میگم مگس نشسته رو مانیتور،میگه بکشمش میگم پـَـــ نــه پـَـــ بهش بگو بیاد عقب چشاش ضعیف میشه
دیدگاه  •   •   •  1390/11/11 - 16:54
+1
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
رفتم ژاپن تو رستوران نشستم، گارسونه غذا رو میاره با دوتا چوب. بهش می گم با اینا بخورم؟؟!!! می گه: پـَـــ نــه پـَـــ اینا خلال دندونه، ما عادت داریم قبل از غذا خوردن دندونامون رو خلال کنیم
دیدگاه  •   •   •  1390/11/11 - 01:27
+1
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
تو ماشین نشسته بودیم چند تا تگرگ خورد به شیشه ... دوستم پرسید تگرگه؟! گفتم پـَـــ نــه پـَـــ ابابـــیلن. رزمایش گذاشتن سلاح های جدیدشون تست کنن
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 23:56
+1
رضا
رضا
اين چه درديست در ميان جمع بودن ولي در گوشه اي تنها نشستن براي ديگران چون كوه بودن ولي در چشم خود ارام شكستن
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 20:58
+2
samaneh karami
samaneh karami
دید مجنون را یکی صحرانورد. در میان بادیه بنشسته فرد. کاغذ ازریک است و انگشتان قلم. می نویسد نام لیلی دم به دم. گفت کای مجنون عاقل چیست این؟ می نویسی نامه بهر کیست این؟ گفت مشق نام لیلی می کنم ِ خاطر خود را تسلی می کنم ِ چون میسر نیست ما را کام او ِ عشقبازی می کنم با نام او.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 17:18
+6
sasan pool
sasan pool
شوهر مریم چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود. بیشتر وقت‌ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مى‌کرد و کمى هوشیار مى‌شد. امّا در تمام این مدّت، مریم هر روز در کنار بسترش بود.یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد از مریم خواست که نزدیک‌تر بیاید. مریم صندلیش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود. … شوهر مریم که صدایش بسیار ضعیف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت: «تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بوده‌اى. وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى. وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى. وقتى خانه‌مان را از دست دادیم، باز هم تو پیشم بودى. الان هم که سلامتیم به خطر افتاده باز تو همیشه در کنارم هستى. و مى‌دونى چى می‌خوام بگم؟» مریم در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: «چى مى‌خواى بگى عزیزم؟» شوهر مریم گفت: «فکر مى‌کنم وجود تو براى من بدشانسى میاره!»
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 13:32
+1
ronak
ronak
در Romantic
امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم امشب دوباره تو را گم کرده ام میان آشفته بازار افکار مبهمم توی کوچه های بی عبور پاییزی دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را منتظر نشسته ام
دیدگاه  •   •   •  1390/11/9 - 15:57
+2
ashkan
ashkan
يه وقتائي که توی دستشوئی نشستم و يک نفر اون بیرون به شدت منتظره که بيام بيرون ، الکي طولش ميدم آدم احساس قدرت مي کنه انگار تو اون لحظه زندگي اوني که بيرونه توي دستاته
دیدگاه  •   •   •  1390/11/9 - 00:16
+1
gha3m
gha3m
دلم میخواد فقط یه بار برم نشست سازمان ملل ، برم برا سخنرانی پشت تریبون ، فقط یه جمله بگم بگم : ایرانی ها خیلی خستن ، سر به سرشون نذارید ..
دیدگاه  •   •   •  1390/11/9 - 00:12
+1
elahe
elahe
امروز آمده و هنوز به یاد دیروزم، بی تاب و بی قرارم، هنوز دارم به عشقت میسوزم دیروز رفته و دلم کجای کار است ، نمیدانم دلت هنوز به یاد دل من است میسوزم و میسازم و گله ای ندارم از این لحظه ها ، این تقدیر من است با همین حال و روزم هدر رفت تمام سالها میدانم فردا می آید و من مثل امروزم ،مثل امروز که در حسرت دیروز نشسته بودم ، مثل دیروز که عاشقت شده بودم ، عاشق شده بودم و از این روزها بی خبر بودم ، نمیدانستم تو میروی ، چقدر من خوش خیال بودم…
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 22:50
+8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ