رضا
اين چه درديست در ميان جمع بودن ولي در گوشه اي تنها نشستن براي ديگران چون كوه بودن ولي در چشم خود ارام شكستن
samaneh karami
دید مجنون را یکی صحرانورد. در میان بادیه بنشسته فرد. کاغذ ازریک است و انگشتان قلم. می نویسد نام لیلی دم به دم. گفت کای مجنون عاقل چیست این؟ می نویسی نامه بهر کیست این؟ گفت مشق نام لیلی می کنم ِ خاطر خود را تسلی می کنم ِ چون میسر نیست ما را کام او ِ عشقبازی می کنم با نام او.
sasan pool
شوهر مریم چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود. بیشتر وقتها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مىکرد و کمى هوشیار مىشد. امّا در تمام این مدّت، مریم هر روز در کنار بسترش بود.یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد از مریم خواست که نزدیکتر بیاید. مریم صندلیش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود. … شوهر مریم که صدایش بسیار ضعیف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت: «تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بودهاى. وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى. وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى. وقتى خانهمان را از دست دادیم، باز هم تو پیشم بودى. الان هم که سلامتیم به خطر افتاده باز تو همیشه در کنارم هستى. و مىدونى چى میخوام بگم؟» مریم در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: «چى مىخواى بگى عزیزم؟» شوهر مریم گفت: «فکر مىکنم وجود تو براى من بدشانسى میاره!»
ashkan
يه وقتائي که توی دستشوئی نشستم و يک نفر اون بیرون به شدت منتظره که بيام بيرون ، الکي طولش ميدم آدم احساس قدرت مي کنه انگار تو اون لحظه زندگي اوني که بيرونه توي دستاته
gha3m
دلم میخواد فقط یه بار برم نشست سازمان ملل ، برم برا سخنرانی پشت تریبون ، فقط یه جمله بگم بگم : ایرانی ها خیلی خستن ، سر به سرشون نذارید ..