یافتن پست: #نگاه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شب به هنگام خوابیدن
سنگینی سکوت فریاد می کند
آنگاه به یادت
کاغذ و قلمی بر می دارم
و شعر های تــــــــــــــــــو را
بر روی آن
مکرر می نویسم.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 16:25
+3
saman
saman
در CARLO
ترس از مرگ نا رواست ، زیرا تا آن هنگام که من هستم ، مرگ نیست ،

و آنگاه که مرگ هست ، من نیستم ، ترس از چیزی که با آن روبرو نمیشوم نابجاست . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 15:41
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
این روزها عده ای یه جورایی زیرابی
میرن که دلت میخواد بهشون بگی:
من نگاه نمیکنم ،بیا بالا یه نفسی
بکش لااقل خفه نشی!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 14:35
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
میدانی درد چیست ؟
نگاهت که رفت …
نه !!!
شاید شانه ای که دیگر وجود ندارد …
نه!!!!
دل شکسته ام …
نه!!!
اعتمادی که دیگر وجود ندارد …
نه!!!!
تنهاییم …
نه!!!!
نمیدانی .
تو نمیدانی که دختر بودن درد است .
دختر که باشی رفتن نگاه ها و دست ها سخت میشود.
دختر که باشی راحتر میشکنی .
دختر که باشی نگاه ها فرق دارند .
حتی اگر به تمام دنیا خوب نگاه کنی باز تمام دنیا میتواند به تو بد نگاه کند….
دختر بودن گاهی واقعا یک درد است …. !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 13:47
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

بوسه
شب دو دلداده در آن کوچه ی تنگ

مانده در ظلمت دهلیز خموش
اختران دوخته بر منظره چشم
ماه بر بام سراپا شده گوش

در میان بود به هنگام وداع
گفتگویی به سکوت
و به نگاه
دیده ی عاشق و لعل لب یار
دل معشوقه و غوغای نگاه
عقل رو کرد به تاریکی ها
عشق همچون گل مهتاب شکفت،
عاشق تشنه لب بوسه طلب
هم چنان شرح تمنا می گفت
سینه بر سینه ی معشوق فشرد
بوسه ای زان لب شیرین بربود
دختر از شرم سر انداخت به زیر ناز می کرد،ولی راضی بود!
اولین بوسه ی جان پرور عشق
لذت انگیزتر از شهد و شراب
لاجرم تشنه ی صحرای فراقبه یکی بوسه نگردد سیراب
نوبت بوسه ی دوم که رسید،دخترک دست تمنا برداشت
عاشق تشنه که این ناز بدید
بوسه را بر لب معشوق گذاشت!
فریدون [!]

دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 12:51
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
قلبم را عصب کشی کرده ام.دیگر نه از سردی نگاهی میلرزد و نه از گرمی آغوشی میتپد...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 12:18
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
لحظه ای با من باش، تا که از آن لحظه برویم تا گل
که ببندم از نگاه تو به هر ستاره پل
لحظه ای با من باش، تا که از تو نفسی تازه کنم
تا از آن لحظه با تو، سفر آغاز کنم
سفری تا ته بیشه های سر سبز خیال
تا به دروازه های شهر آرزوهای محال
سفری در خم و پیچ گذر ســـتــاره هــا
از میون دشت پر خاطره ترانه ها
لحظه ای با من باش
لحظه ای با من باش
لحظه ای با من باش تا به باغ چشم تو پنجره ای باز کنم
لحظه ای با من باش
لحظه ای با من باش

"با من باش-سیاوش قمیشی"
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 12:13
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

به سلامتی اون پسری که وقتی طرفش حرف از رفتن میزد ...


میرفت طرفش با بغضی که سپر هق هقش بود ...


مظلومانه در چشمهای دختره نگاه میکرد و میگفت :


آخه دیوونه من دوست دارم !!!


♦♦♦ افشین احسن ♦♦♦
دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 11:59
+6
saman
saman
در CARLO
دختری از پسری پرسید : آیا من نیز چون ماه زیبایم ؟

پسر گفت : نه ، نیستی 

دختر با نگاهی مضطرب پرسید : آیا حاضری تکه ای از قلبت را تا ابد به من بدهی ؟

پسر خندید و گفت : نه ، نمیدهم 

دختر با گریه پرسید : آیا در هنگام جدایی گریه خواهی کرد ؟

پسر دوباره گفت : نه ، نمیکنم 

دختر با دلی شکسته از جا بلند شد در حالی که قطره های الماس اشک چشمانش را نوازش میکرد 

اما پسر دست دختر را گرفت ، در چشمانش خیره شد و گفت :

تو به انداره ی ماه زیبا نیستی بلکه بسیار زیباتر از آن هستی

من تمام قلبم را تا ابد به تو خواهم داد نه تکه ای کوچک از آن را

و اگر از من جدا شوی من گریه نخواهم کرد بلکه خواهم مرد... 
دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 11:40
+4
sara
sara
من عمرم را با نگاه کردن در چشم مردم گذرانده ام، چشم تنها جای بدن است که شاید هنوز روحی در آن باقی باشد.


کوری / ژوزه ساراماگو
دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 09:58
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ