یافتن پست: #نگاه

benyamin
benyamin
دوستان عزیز توجه بفرمایین وقتی فین میکنین وسط دستمال رو نگاه نکنین کمتر گزارش شده که کسی مروارید فین کرده باشه !{-20-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/13 - 15:24
+2
zahra
zahra
خدایا در این شب‌های نزدیک به عید سرِ هیچ کودکی را گرسنه بر بالینش و حسرت خرید لباس عید رو بّر دلِ هیچ کودکی در سرزمینم نگذار...
8 دیدگاه  •   •   •  1390/12/12 - 22:43
+23
benyamin
benyamin
یه روز یه گجشک آبادانی با یک کامیون تصادف می‌کنه،، راننده کامیون نگران پیاده می‌شه و بدن نیمه جان گنجشک رو میبره خونه و اون رو پانسمان میکنه و میذاره توی قفس...
بعد از یه مدتی‌ گجشک به هوش میاد و با تعجب دور و برشو نگاه میکنه و بلند می‌شه و میله‌های قفس رو میگیره و فریاد میزنه؛
یعنی‌ مو راننده رو کشتوم؟ یعنی‌ مو توی زندانم؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/12 - 18:21
+1
jalal
jalal
آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش
دکتر علی شریعتی
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 20:57
+9
sasan pool
sasan pool
دوستان عزیزان بزرگوران هم کیشان همشهریان دانشجویان اساتید نگاه کنید جون من به این عکس نگاه کنید این همه مسئول رفتن شرکت سایپا دیزل از کامیون جدید رونمایی کنن کامیون نبود از یک تیکه یونلیت رونمایی کردن.واقعا که من به این مسئولین زحمت کش تبریک میگم.{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}{-37-}
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 19:48
+3
mah3a
mah3a
من کور هستم لطفا کمک کنید ...

روزی مرد کوری روی پله‌ های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد:

من کور هستم لطفا کمک کنید.

روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت. نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.
او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.

عصر آن روز، روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور صدای قدمهای خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید که بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم. سپس با لبخندی متن تابلو را برای پیرمرد خواند:

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!

وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید. خواهید دید
بهترینها ممکن خواهد شد. باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 16:30
+6
sasan pool
sasan pool
برای اخرین بار خدا نگهدار
برو ولی خاطراتمو نگه دار
برو عزیز گریه نکن دلم میگیره
فقط بدون اینجا یکی برات میمیره
بعد تو عشق دیگه برای من حرومه
برو ولی بدون دیگه عمرم تمومه
برو فقط فکر نکنی کسی ندارم
هیچ موقع تنها نمیشم خدا رو دارم
به تو میگم یک کلمه
دوستت دارم یک عالمه
برو حرفات تو گوشمه
برو یادت تو دلمه
توی چشمام نگاه نکن
دست منو رها نکن
دیگه بسه گریه نکن
برای اخرین بار خدانگهدار ،خدانگهدار{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 10:04
+1
reza
reza
در یک غروب زمستانی شیوانا از جاده خارج دهکده به سمت روستا روان بود. در کنار جاده مردی را دید که زخمی روی زمین افتاده است و کنار او چند نفر درحال تماشا و نظاره ایستاده اند. شیوانا به جمعیت نزدیک شد و پرسید: چرا به این مرد کمک نمی کنید؟!؟

جمعیت گفتند: طبق دستور امپراتور هرکس یک فرد زخمی را به درمانگاه ببرد مورد بازپرسی و آزار قرار می گیرد. چرا این دردسر را به جان بخریم. بگذار یک نفر دیگر این کار را انجام دهد. چرا ما آن یک نفر باشیم؟!

شیوانا هیچ نگفت و بلافاصله لباسش را کند و دور مرد زخمی پیچید و او را به دوش خود افکند و پای پیاده به سرعت او را به درمانگاه رساند. اما مرد زخمی جان سالم به در نبرد و ساعتی بعد جان داد. شیوانا غمگین و افسرده کنار درمانگاه نشسته بود که مامورین امپراتور سررسیدند و او را به جرم قتل مرد زخمی به زندان بردند.



شیوانا یکماه در زندان بود تا اینکه مشخص شد بیگناه است و به دستور امپراتور از زندان آزاد شد. روز بعد از آزادی مجددا شیوانا در جاده یک زخمی دیگر را دید. بلافاصله بدون اینکه لحظه ای درنگ کند دوباره لباس خود را کند و دور مرد زخمی انداخت و او را کول کرد تا به
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 01:23
+1
saeed
saeed
تو ویترین زندگی به عروسکی نگاه نکن که مال تو نیست ، چون

اون فقط وسوسه ات میکنه تا اونی رو که داری از دست بدی . . .
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 01:02
+4
عسل ایرانی
عسل ایرانی
وای عزیزم لپاشو نگاه
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 00:32
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ