یافتن پست: #نگاه

ashkan
ashkan
فقط یک زن ایرانی می­تونه روزی چند ساعت برنامه آشپزی نگاه کنه و چند تا دفتر هم پر کرده باشه و آخرش همون کوکوسبزی همیشگی رو برای شوهرش درست کنه !
دیدگاه  •   •   •  1390/11/9 - 00:12
+1
سحر
سحر
بیا نیوشا جون.... بچه ها دیگه قضاوتش با خودتون.. ببینید کی اول شروع کرده
9 دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 22:59
+5
-1
sasan pool
sasan pool
خلافی یک ساختمون معمولی شده 1 میلیارد و 400 میلیون تومن.مملکت نگاه کن.خوب برج نساختن.عجب بابا ململکتی داریم.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 20:49
+4
صنم
صنم
یک همیشه یک است. شاید در تمام عمرش نتواند بیشتر از یک عدد باشد اما بعضی اوقات می تواند خیلی باشد . یک نگاه . یک سرنوشت . یک خاطره . یک دوست
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 20:35
+4
صنم
صنم
یک همیشه یک است. شاید در تمام عمرش نتواند بیشتر از یک عدد باشد اما بعضی اوقات می تواند خیلی باشد . یک نگاه . یک سرنوشت . یک خاطره . یک دوست
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 20:33
+5
صنم
صنم
به فالگیر بگو ؛ خط ِعمر من ، کف ِ دستهایم نیست ! رد ِ پاهای <او> را نگاه کند ...!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 20:29
+6
ronak
ronak
در Romantic
گشتم ... هر جا را که به فکرم می رسید گشتم! گشتم میان خاطرات سوخته... میان حرف ها...میان نگاه ها ... نه نمی خواهم به زبانم حتی بیاورم... که نیست ، آن چه باید باشد و نیست... ولی مجبورم باور کنم... تو رفته ای... و من از پا افتادم... به همین سادگی..
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 19:12
+3
ronak
ronak
در Romantic
این خط و این نشان... که دلت برای هیچکس به اندازه من تنگ نخواهد شد... برای نگاه کردنم! ... بوسیدنم! خندیدنم! برای تمام لحظه هایی که کنارم بودی! روزی که نیستم... دلت برای همه ی این ها تنگ خواهد شد...!!!....
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 18:51
+5
mina_z
mina_z
[!] میره آمریکا پیش رفیقش. از قضا همون موقع کنسرت ابی بوده، رفیقش میگه پاشو بریم یک حالی بکنیم. جلو در سالن، یک بابایی واستاده‌ بوده سی‌دی‌ می‌فروخته، ‌هی داد می‌‌زده: ‌سی‌دی ابی، سی‌دی‌ ابی. [!] یک نگاهی به یارو می‌کنه، به رفیقش میگه: ببین توروخدا مردم چه خنگن! این یارو این همه سال تو آمریکا بوده،‌ هنوز اِی بی سی دی رو یاد نگرفته!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 15:15
+6
mina_z
mina_z
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه بچه‌ها را تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند. معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله. یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده. .
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 14:18
+8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ