یافتن پست: #هایم

ronak
ronak
دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم شیشه قلبم آنقدر نازك شده كه با كو چكترین تلنگری میشكند دلم می خواهد فر یاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم كه عمق دردم را در فریاد منعكس كند فریادی در اوج سكوت كه همیشه برای خودم سر داده ام دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره مینشینم كاش می شد پرواز كنم پروازی بی انتها تا رسیدن به ابدییت................... كاش می شد در میان هجوم بی رحمانه درد خودم را پیدا كنم نفرین به بودن وقتی با درد همراه است بغض كهنه ای گلویم را میفشارد به گوشهای پناه میبرم كاش این بار هم كسی اشكهایم را نبیند
1 دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 22:28
+3
ronak
ronak
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم؟ و من چون شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم درون کلبه ی خاموش خویش اما... کسی حال من غمگین نمی پرسد و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم درون سینه ی پر جوش خویش اما... کسی حال من تنها نمی پرسد و من چون تک درخت زرد پاییزم که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او و دیگر هیچ چیز از من نم ماند
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 22:25
+4
ronak
ronak
بر سنگ مزارم بنویسید: در زندگی بارها بالهایم را گشودم تا همچون پرنده ای سبک بال به پرواز در آیم اما هر بار شکارچی حقیری قلبم را نشانه گرفت و بر زمینم کوفت شاید مرگ پایانی بر این پرواز شکست گونه باشد و آغاز رهایی...!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 22:06
+4
ronak
ronak
کودکی هایم اتاقی ساده بود قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود شب که می شد نقش ها جان می گرفت روی سقف ما که طاقی ساده بود می شدم پروانه ، خوابم می پرید خواب هایم اتفاقی ساده بود زندگی دستی پر از پوچی نبود بازی ما جفت و طاقی ساده بود قهر می کردم به شوق آشتی عشق هایم اشتیاقی ساده بود ساده بودن عادتی مشکل نبود سختی نان بود و باقی ساده بود.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 22:03
+3
ronak
ronak
خاطرت هست می گفتم چقدر دوستت دارم می گفتم دلتنگ تو ام به یاد داری روز هایی را که می گفتم دوری ات عذابم می دهد می گفتم همه هستی منی مگفتم نفسم به نفس هایت بسته است نه !!! می دانم که یادت نیست من بار ها وبار ها تک تک این جملات را تکرار کردم برای تو... اما چه سود که اگر صدها هزار بار هم گفته باشم شان.. تنها در خیالم بوده وبس... در مقابلت حرف زدن که سهل است نفس هایم را هم با تردید ادا می کنم... کاش می دانستی!
1 دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 19:52
+3
رضا
رضا
بعد از ماهها گریه فردا قرار است بخندم... نمی دانی این مدت چه بر من گذشت! گاهی به سرم می زد هر چیز و هرکس را با تو اشتباه بگیرم... گاهی آنقدر به خاطراتمان تلنگر می زدم... که از یاد می بردم نبودنت را... گاهی از زبان تو براي خودم دردل می کردم... گاهی هم آنقدر می خندیدم که گریه ام بگیرد... گاهی به سرم می زد تمام شعرهایم را فراموش کنم... اصلاً میخواستم عشق را جلوي در بگذارم، شاید ساعت نُه که شد...!!! گاهی به ع[!]ایت خیره می شدم... به این اُمید که شاید بهانه اي براي غرورت پیدا کنم... گاهی با خودم قرار میگذاشتم که از خواب بپرم... تا بگویم همۀ اینها خواب بود...؟؟! گاهی بی صدا روي تخت خوابم می نشستم، و به فریاد هاي نکشیده ام گوش می دادم........ خلاصه اش را اگر بخواهی، با همین گاهی ها دوریت را باور نکردم...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 16:10
+2
gamer
gamer
وقتی بیدار شدم تمام تنم درد می کرد و می سوخت. چشم هایم را بازکردم و دیدم پرستاری کنار تختم ایستاده.

اوگفت:«آقای فوجیما . شما خیلی شانس آوردید که دو روز پیش از بمباران هیروشیما جان به در بردید. حالا در این بیمارستان در امان هستید.»

با ضعف پرسیدم :« من کجا هستم؟»

آن زن گفت :« در ناگازاکی»
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 01:57
+4
gha3m
gha3m
دوری فقط تعبیریست که فاصله ها از ما دارند ، اما بی خبرند از نزدیکی دلهایمان . . . .
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 23:32
+5
رضا
رضا
لباس هایت، کفش هایت... همه را نو کرده اي... اما دلت؟ دیروز که باد، روسریت را...کمی عقب می داد، دستانت مستِ کدام دست بود، که...؟!؟! دیروزِ امروزي که فردایش نوروز بود... ...ماهیِ عیدِ نیامده ات مرد همه گفتند که مرد، فقط شمعدانی خانۀ همسایه فریاد زد که: نه...او نمرد...دق کرد... از تَنگیِ تُنگش... از بی مهري تو... از خودخواهی تو... اما این خبر تازه اي نبود...! سالهاست که ماهی ها براي حول حالناي محالِ تو می میرند ، و تو هنوز هم به فکرِ اَحسن الحالِ خود، دنیاي مرا سیاه می کنی... اما امسال تکرارِ هنوزهایم.... هنوزهایت...محو میشود! امسال همۀ ماهی ها آرزو کردند که تو، به آرزویت برسی... شاید با مرگِ من مجال زندگی یابند... شاید...شاید...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 12:55
+3
مهسا
مهسا
به دلتنگی هایمـــ دست نزن می شكند بغضــمـــــ یك وقت !! آنگاه غرقـــــ می شوی در سیلابـــــ اشكهایی كه بهانه ی روانــــــ شدنش هستی !
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 00:48
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ