سیبی هستی آویزان از شاخه ای در آسمان ...
باور کن عابد نیستم
عاشقی ناگزیرم که چنین دست هایم را به چیدن تو بلند کرده ام
نه اولش پیداست
و نه آخرش
با این همه
باید تا آخرش بروم
بگذار بنشینم و
نفس تازه کنم
نترس
تصمیم من عوض نمی شود
به سنگی بدل نمی شوم
که کنار راه افتاده باشد
نترس
این بار هم که
تاول پاهایم خشک شود
دوباره عاشقت می شوم
دوباره راه می افتم
دوباره گم می شوم
هر طور شده
این راه را تا آخر می روم …
(نجیب زاده)
ساعت ها نمی گذرند
و مکث زمان چقدر دلگیر است…
و چقدر من این روزهایم را دوست ندارم…!!
[احسان]