یافتن پست: #هایم

*elnaz* *
*elnaz* *
را ــ ـ دارم ...! چرا که در ـی .. #چهره ها مشخــــــ ـص نیست !! و هر ـه .. این امیـــــ ـد .. در درونــــــ ــم مـــــــی زنـد ... که ای .. ولــی من ندیده ام!
1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/13 - 00:00
+4
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
دلم تنگ شده
برای " "….
تو که سزاوار این همه اشعار عاشقانه ای …
تو که این همه در من میتابی …
در من خانه میکنی
و
میروی و میذاری …
"تــــو"
واژه ی کوچکی است
اما دنیای مرا شامل میشود …
فراموش میکنی
اما نمیشوی
دوستت میدارم اما دوستم نمیداری
بیخیالم میشوی اما از خیالم نمیروی
قلم میشوی در دستانم
تک تک سطر های خاطاتم را مینگاری
خنده میشوی رو لبانم
میشوی در چشمانم
کیستی ؟؟
که این همه برایم هستی و من برایت بس ناچیز …
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 23:40
+4
saeed
saeed
ببوس مرا

بی خیالِ فرشته های روی شانه هایمان!

"آنها حَسودند"


شعرها و عکس های عاشقانه بهارجون






جـــز " تـو "

تـــمام دنیـــا پــــر !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 19:49
+3
saeed
saeed
دیگر ضربان قلبم را حس نمیکنم، کندترازآنی می زند که برای دم و بازدم خونی در رگهایم جریان یابد... چشمانم را بزور باز میکنم، نگاهم را میچرخانم چقدر لوله و سرم و سرنگ به این جسم بی جان وصل شده!!! صدای بوق دستگاه که نشانگر ضربان ضعیف قلب بی رمقم است را میشنوم!! چرا رهایم نمیکنید؟؟؟؟ چرا برای نفس کشیدن این میت سرگردان تلاش میکنید؟؟؟.... آزادم کنید، بگذارید روحم ازاین قفس تنگ رهایی یابد، چرا مرا با درد و رنج میخواهید؟؟ بگذارید آرامش یابم، من در طلب آرامشم...

آه که چقدر تشنه ام...خیلی.... لبهایم خشکیده است ترک آنها را از فرط تشنگی حس میکنم!!!کمی آب میخواهم ، آب ، آب،آب...اما صدای خشکیده در گلویم را کسی نمیشنود!!تنهایم تنهاتر از همیشه فقط من هستم و نفس هایی مصنوعی که آن را هم دستگاه میکشد نه جسم خودم... کاش از این تخت شکنجه نجاتم دهند، تختی که هر ثانیه جان کندنم را در آن حس میکنم...

با شما هستم سفید پوشانی که مدام گرد تختم میآیید میچرخید و به دستگاهها نگاهی می اندازید تا از زنده بودنم اطمینان یابید بگذارید بروم چرا باور نمی کنید نفس هایم با این مزخرفات بر نمیگردد.... نفسهایم را گرفته اند بر
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 18:54
+1
saman
saman
در CARLO
اما عزیز خسته و داغدار من...

با همه اشتیاقم...

بگذار در سودای با تو بودن بمانم

بگذار هیچ جلوه ای از زمین در تصویر عاشقانه و خدایی خیال من نباشد

بگذار در اشتیاق دیدار تو بمانم...

بگذار نفسهایم در آرزوی دیدار تو به شماره افتد...

بگذار همه آن چیزهایی که خدا بی حضور مادی تو

بر من بخشیده است...دست نخورده بماند

بگذار لطافت انتظار را در سینه پر اندوه خود

به تمامی لمس کنم.....

بگذار افقهای خیالم را برای دیدار تو

به نظاره بنشینم....

بگذار خلوتگاه درونم با هاله ای از نور خدایگونه روحت پوشانده شود...

بگذار در حسرت دیدار تو بمانم...

بگذار سوز و گداز سینه ام....پر جوش بماند...

بگذار پر التهاب بمانم....

بگذار همیشه و برای ابد....

دلتنگ تو بمانم...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:55
+4
saman
saman
در CARLO
ای نوری که سیاهی قلبم را زدودی و به نور عشق روشن نمودی


روزی که چشمانم تورا دید تنها روزی بود که حکمت دیدن را


در یافتم و روزی که رفتی حکمت گریستن را


اما ندیدی که چگونه بی تو اشکهایم می بارید و وقتی چهره ات


را برگرداندی مرا بی اشک دیدی گمان بردی که من سنگم


باشد که عاشقت باشم چرا که عاشقت هستم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:38
+4
NeDa
NeDa
کاش بعد از همه دلقک بازیهایم... کسی می آمد ماسک را از روی صورتم بر میداشت! میگفت... حالا از دردهایت بگو... من گوش میکنم!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:17
+5
saman
saman
در CARLO
دلی که میشکنه میشه: سوال بی جواب

گفتمش بی تو چه باید کرد؟ عکس رخساره ی ماهش تصویر دو چشم را داد

گفتمش همدم شب هایم کو؟ تاری از زلف سیاهش را داد

وقت رفتن همه را می بوسید به من از دور نگاهش را داد

یادگاری به همه داد و به من انتظار سر راهش را داد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 17:08
+5
saman
saman
در CARLO
اینجا من هستم؛ ، سکوتی شکسته و درهم بخاطر هر روز ندیدن تو
اینجا من هستم ؛تهی از زندگی و روزمرگی ، خالی تر از همیشه؛ با کلافی درهم و پیچ در پیچ
معنی سکوتم را با چشمانم برایت بارها فرستاده ام
اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی
من هستم و سازی مبهم
اینجا من مانده ام تنها در پس اندوه صدای کهنه سازم
من هستم و گلی پرپر شده از عشقی کور
اینجا در شهری دور من مانده ام به انتظار هر لحظه که بیایی
در شهری خاک گرفته و غروبی تنگ ،
من هستم و سیمایی شکسته تر از همیشه
اینجا من هستم و خیال همیشگی چشمان مشکی تو. . .
حتی كلمات هم دگر از نوشتن دردهایم عاجزند
آخرین ویرایش توسط saman در [1392/04/12 - 15:23]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 15:12
+4
binam
binam
آغوشت را تا میتوانی باز کن خدا
من با تمام خستگی ام باز رو به سوی تو آورده ام
دلت میگیرد میدانم
من همیشه خستگی هایم را برایت آورده ام



بی نام
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 13:09
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ