یافتن پست: #همین

gamer
gamer
دو باجناق به نام های کافی ونعمت سوار یک خر بودند. نعمت گفت اگر یک خر دیگر بود، کافی بود. کافی گفت همین هم که هست نعمت است!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 20:12
gamer
gamer
تا حالا فکر کردی چقدر برای من ارزش داری ؟ دویست هزار تومن ! قیمت گوشیت همین حدوداست دیگه!!؟
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 19:54
sasan pool
sasan pool
امروز سراغ عشق خودم میریم من خیلی عشق دارم چی کار کنم دیگه.این بار در مورد دوج چلنجر میگم خدمت دوستان.به دیدگاه توجه کنید + عکس.
6 دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 18:10
رضا
رضا
حدّ پروازم نگاه توست بالم را نگیر
سهم‌ام از شادی تویی با اخم حالم را نگیر
راه سخت و سبز بودن با تو را آسان نکن‌
جاده‌های پیچ در پیچ شمالم را نگیر
کیستی‌؟ پاسخ نمی‌خواهم بگویی هیچ‌وقت‌
لذّت درگیری حل سؤالم را نگیر
من نشانی دارم از داغ تو روی سینه‌ام‌
با همین بازیچه‌ها سر کن‌، غزالم را نگیر
زندگی تنها به من قدر تو فرصت داده است
بیش از این‌ها خوب باش از من مجالم را نگیر
خسته از یکرنگی‌ام می‌خواهم از حالا به بعد
تا ابد پاییز باشم‌، اعتدالم را نگیر
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 17:41
+1
Hossein Behzadi
Hossein Behzadi
‫همیشه این سوال ذهن مرا در بر میگیرد : که چـــــــــرا ؟ اعتماد نگاه دیگران به تن ِزن ختم می شود ؟! مگر زن خلاصه شده در همین یک بدن ؟! کاش او را برای مهربانی قلبش می خواستــــی ... ... نـــه آنکه فقط شب را با تو به سر کنـــد !!! تو ! تمام قلب این زن را تسخیــر کردی ... ولی فقط پیچ و تاب تنش زیباست ؟؟؟ چـــــــــــــــــرا لبخنــــــــدش را نمی بینــــــــــــــی که از سردی ِ نگاهت بر روی لبانــــــــــــــش یــــــخ زده ... ؟؟؟‬
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 14:42
+2
Hossein Behzadi
Hossein Behzadi
‫سکه ی زندگیم شیر ندارد!اما همین خطی که مرا به تو وصل نگه میدارد را خیلی دوست دارم...‬
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 14:35
+2
mahdi
mahdi
رفتم سوپر مارکت میگم اقا ببخشید یه لامپ۱۰۰محبت کنین. اورده تست کرده میگه میبری؟ میگم پـَـ نـَـ پـَـ همین جا میخورم!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 12:27
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
داشتیم از فرودگاه بر می گشتیم به داداشم میگم توام با ما میایی؟ گفت: پـَـــ نــه پـَـــ همین جا رختخواب پهن می کنم می خوابم تا مامان اینا برگردن
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:17
مهسا
مهسا
روزی در همین نزدیکی ها کسی که مثل همه بود در چشمانم قلابی انداخت و قلبم را ربود و حالا از مچ دستانم آرزوی باران خون می آید! به خاطر ربوده شدن قلبم! رگ ها غارت شدند و لبخندها اشک ...........
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:11
+3
elahe
elahe
میان تو و من فاصله ایست به پهنای یک عمر شاید؛ زیاد که نیست ؟ چه رنجی میکشم من … چه تحملی میکنی تو !!! آغوشمان باز خواهد بود برای رسیدن خسته که نمیشوی ؟ چه اگر برسم … چه اگر نرسی چه اگر نیایم …چه اگر نیایی چه اگر نباشم … چه اگر نباشی. بگو که روزی به هم میرسیم . بگو که هستی . همین
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 22:32
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ