یافتن پست: #چشمانم

mina
mina

سر سفره به یادت می افتم...


بغض می کنم...


اشک در چشمانم حلقه میزند.. .


همه با تعجب نگاهم می کنند...


لبخند می زنم و می گویم :چقدر داغ بود
دیدگاه  •   •   •  1392/04/28 - 14:58
+4
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
@arash-tavanaei
براي ماندت تمام زندگانيم رانذركرده ام

براي ماندنت تمام آرزوهايم رانذر كرده ام

براي ديدار دوباره ات چشمانم رانذر كرده ام

دنياي من نميدانستي كه بي تو بودن ويرانه ام

برگرد تا ادا كنم تمام نذرهايم را

برگرد تاجهاني رااذين بندي كنم

باتمام عاشقانه هايم اشكهايم

برگرد تا نذري ديگر در دلم نماند

برگرد اي حسرت هميشگي ام
3 دیدگاه  •   •   •  1392/04/24 - 10:27
+5
saman
saman
در CARLO
انکار نمی کنم،زندگی خوب است

اینجا همه چیز است

آینه،قرآن،ظرفی آب

تسبیح،شمع،دیوان حافظ

در کنار خوابهای یاسی رنگ!

مرا ببین،نگاه کن مرا

ار حنجره کوچه صدایت کردم

افسوس!

میان باد پیچید،همه فریاد من

نگاه کن مرا، مراببین

در این تنهایی

در پشت فاصله ها

بالهای چشمانم را می بندم

شاید بیایی...

تکرار می کنم، زندگی خوب است...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 17:20
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت
و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش
ننگریستم و آوایش را نشنیدم.
چقدر دوست می داشتم بر موجی که مرا
به سوی او می خواند بنشینم، اما از خوف
آتش قهر و چاه ویل باز می گریختم.
هزاران سال گذشت و من خسته و
فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی
یا کسی که نمی شناختم اما حضورش را
و نیاز به وجودش را حس می کردم .
دیگر تحمل نداشتم.
پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم و
گریستم. نمی دانستم چرا؟
قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در
پیش پایم به زمین نشست. به خدا نگاهی
کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب
داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم
و دردم را بگویم، می دانست.
و خدا با لبخند چنین گفت : این زن است :
وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او
داروی درد توست.
بدون او تو غیرکاملی.
مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را
بشکنی که او بسیار شکننده است.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 02:01
+4
saman
saman
در CARLO
تو را از من گرفتند ...

و حالا لحظه هاي من ،

گرفتار سکوتي سرد و سنگينند

و چشمانم که تا ديروز

به عشقت مي درخشيدند ،

نمي داني چه غمگينند ،

برايم چشم هاي تو ،

چراغ روشن شب بود ،

نمي دانم چه خواهد شد .

پر از دلشوره ام ...

بي تاب و دلگيرم ...

کجا ماندي که من بي تو

هزاران بار در هر لحظه مي ميرم ...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 09:05
+3
sara
sara
چشمانم سیاه است

نگاهم سفید...

رنگ نگاهم را از رنگ چشمانم بیشتر دوست دارم !

دلم برای نگاه های سفید تنگ است

و از چشم سفیدی ها خون
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 11:45
+4
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
میخواهمتــــــــــــــــــــ …
ولــــی…
دوری…
خیلی خیلی دور
نه دستم به دستانـــــــت میرسد
نه چشمانم به نگاهتــــــــــــــــــ …
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 17:59
+3
-1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در آغوشم بگیر

بگذار گرمی دستت را حس کنم

و مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز کنم

نگاهم کن و التماسم را در چشمانم بخوان

قلبم به پایت افتاده است

لرزش دستانم و سستی قدمهایم را نظاره کن

تنها تو را می خواهم

بگذار در نگاهت غرق شوم

و بگذار در آغوشت بخواب روم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 13:35
+6
saman
saman
قلبم محکوم شد به ساده بودن

غرورم محکوم شد به خونسرد بودن

احساسم محکوم شد به کم حرف بودن

دلم محکوم شد به گوشه گیر بودن

چشمانم محکوم شد به سرخ بودن

آسمانم محکوم شد به ابری بودن

دست هایم محکوم شد به سرد بودن

آرزو هایم محکوم شد به محال بودن

وجودم محکوم شد به تنها بودن

و عشقم محکوم شد به مردن{-31-}{-31-}{-31-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/13 - 11:24
+2
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
دلم تنگ شده
برای " "….
تو که سزاوار این همه اشعار عاشقانه ای …
تو که این همه در من میتابی …
در من خانه میکنی
و
میروی و میذاری …
"تــــو"
واژه ی کوچکی است
اما دنیای مرا شامل میشود …
فراموش میکنی
اما نمیشوی
دوستت میدارم اما دوستم نمیداری
بیخیالم میشوی اما از خیالم نمیروی
قلم میشوی در دستانم
تک تک سطر های خاطاتم را مینگاری
خنده میشوی رو لبانم
میشوی در چشمانم
کیستی ؟؟
که این همه برایم هستی و من برایت بس ناچیز …
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 23:40
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ