یافتن پست: #چشمانم

sasan pool
sasan pool
من تنها در ساحلی مینشینم
سکوت اختیار میکنم
چشمانم را به جاده ای دراز میدوزم
تا یک روز انتظار به پایان رسد
من منتظرم...منتظر فانوسی در تاریکی
من جاده ای دراز را به یاد تو میپیمایم
تا یک روز تو را در این جاده بیابم
تنها جاده ای که به کلبه ای کوچک رسد
من در این جاده میمانم
دیدگاه  •   •   •  1390/11/21 - 15:34
+2
sepideh
sepideh
کوک مي کنم چشمانم را روي آمدنت!
نمي آيي...
و من براي هميشه خواب مي مانم ...!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/20 - 15:40
+3
sepideh
sepideh
وقتی خدا از پشت ، دستهایش را روی چشمانم گذاشت ، از لای انگشتانش آنقدر محودیدن دنیا شدم که فراموش کردم ... او منتظر است تا نامش را صدا کنم ...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/20 - 15:31
+4
hadith
hadith
دلم پر است... پر پر پر... آنقدر که گاهی اضافه اش،از چشمانم می چکد...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/19 - 00:42
+3
رضا
رضا
گفتند ستاره را نمی توان چید ... و آنان که باور کردند ... برای چیدن ستاره ... حتی دستی دراز نکردند ... اما باور کن ... که من به سوی زیباترین و دورترین ستاره دست دراز کردم ... و هر چند دستانم تهی ماند ... اما چشمانم لبریز ستاره شد .
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 21:20
+3
sahar
sahar
گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه می کنیم گاه یک نغمه آنقدر دست نیافتنی میشود که با آن زندگی می کنیم گاه یک نگاه آنچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند گاه یک عشق آنقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 15:33
+5
ronak
ronak
در Romantic
امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم امشب دوباره تو را گم کرده ام میان آشفته بازار افکار مبهمم توی کوچه های بی عبور پاییزی دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را منتظر نشسته ام
دیدگاه  •   •   •  1390/11/9 - 15:57
+2
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
وقتی خدا از پشت , دستهایش را روی چشمانم گذاشت, از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم...
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 19:19
+6
gha3m
gha3m
تو مغرور بودی.. و من مغرور تر.. گفتم میروم..خداحافظ گفتی برو...بی خداحافظ.. چشمانم خیره ماند..در دل گفتم بگو...بگو ...بگو بمان ... ... ... ......من منتظر یک جمله ی تو هستم اماتو..بی رحمانه رفتی و من مغرورانه غرورم را شکستم و دوباره گفتم گفتم سلام... نمیدانم چرا اما شنیده ام عاشقان در برابر معشوق غروری ندارند شنیده بودم اما..باور نداشتم به باورم رساندی
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 09:37
+4
ronak
ronak
گمشدم میان اشکهایی که هرگز در چشمانم نماندند در اتاقی که رنگی به جز تاریکی ندیده تنهایی روح عذاب دیده مرا پر میکند گذر زمان غصه های مرده ام راجان تازه ای بخشید نبود تو وجودم را به ارامی در خود میکشد درد احساسات سفیدم را تیره کرد اما هیچکس به سکوتم گوش نداد
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 01:32
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ