یافتن پست: #چشم

nazli
nazli
پشت میز قمار دلهره عجیبی داشتم
برگی حکم داشتم و دیگر هرچه بودضعیف بودو پایین
بازی شرو شد حاکم او بود و من محکوم
همه برگهایم رفتند و سر برگ بیش نماند
برگی از جنس وفاروکردو من بالاتر امدم
بازی در دسته من افتاد
عشق امدم با حکم عشوه و نازبرید
وحکم امد از جنس چشم سیاهش
زندگی حکم من پایین بودوباختم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 17:30
+4
roya
roya
تو مرغ عشقی و در جانم آشیانه گرفتی 

هزار گلشن دل را به یک بهانه گرفتی
 

مرا دلیست که هرگز به دلبری نسپردم 

در این خرابه ندانم چگونه خانه گرفتی
 

من آن کبوتر پروازی ام که رام نبودم
 

مرا به دام کشیدی به آب و دانه گرفتی 

به برق خشم براندی به ناز چشم بخواندی
 

ببین کبوتر دل را چه دلبرانه گرفتی 

جوانه ها به دلم از نسیم عشق تو سر زد 

شدی چو اتش و در نطفه ای جوانه گرفتی 

بهای ناز تو جان بود اگر دریغ نکردم 

در این معامله هم بارها بهانه گرفتی
دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 15:59
+2
xroyal54
xroyal54

روزي حضرت عيسي از صحرايي مي‌گذشت.
در راه، به عبادت‌گاه عابدي رسيد و با او مشغول سخن گفتن شد.


در اين هنگام، جواني كه به كارهاي زشت و ناروا مشهور بود، از آن جا مي‌گذشت. وقتي چشمش به حضرت عيسي و مرد عابد افتاد، پايش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ايستاد و گفت:


«خدايا! من از كردار زشت خويش شرمنده‌ام، اكنون اگر پيامبرت مرا ببيند و سرزنش كند، چه كنم؟! خدايا! عذرم را بپذير و آبرويم را مبر!»


چشم عابد كه بر جوان افتاد، سر به سوي آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا! مرا در قيامت با اين جوان گناه‌كار محشور مكن!»


در اين هنگام خداي برترين به پيامبرش وحي فرمود كه: «به اين عابد بگو ما دعايت را مستجاب كرديم و تو را با آن جوان محشور نمي‌كنيم. چه، او به دليل توبه و پشيماني، اهل بهشت است و تو، به علِّت غرور و خودبيني، اهل دوزخ!»


دیدگاه  •   •   •  1392/06/13 - 21:51
+8
xroyal54
xroyal54



گروه اينترنتي پرشين استار | www.Persian-Star.org

شايد ما به سرعت از بچگيمون دور شديم

كوچيك كه بوديم چه دلهاي بزرگي داشتيم؛
حالا كه بزرگيم با چه دلهاي كوچيكي
كاش دلامون به بزرگي بچگي بود

كاش براي حرف زدن نيازي به صحبت كردن نداشتيم
كاش براي حرف زدن فقط نگاه كافي بود
كاش قلب ها در چهره بود



حالا اگر فرياد هم بزنيم كسي نمي فهمه و ما به همين سكوت دل خوش كرده ايم
اما يك سكوت پر بهتر از فرياد تو خاليست
سكوتي رو كه يك نفر بفهمه بهتر از هزار فرياديست كه هيچ كس نفهمه
سكوتي كه سرشار از ناگفته هاست
ناگفته هايي كه گفتنش يك درد و نگفتنش هزاران درد داره

دنيا رو ببين !
بچه بوديم بارون هميشه از آسمون مي اومد؛
حالا بارون از چشمامون مياد!



بچه بوديم همه چشم هاي خيسمون رو مي ديدند؛
بزرگ شديم هيچ كس نمي بينه

بچه بوديم توي جمع گريه مي كرديم؛
بزرگ شديم توي خلوت



بچه بوديم راحت دلمون نمي شكست؛
بزرگ شديم خيلي آسون دلمون مي شكنه

بچه بوديم آرزومون بزرگ شدن بود؛
بزرگ كه شديم حسرت برگشتن به بچگي رو داريم

گروه اينترنتي پرشيـن استار | www.Persian-Star.org

بچه بوديم همه رو به اندازه 10 تا دوست داشتيم؛
بزرگ كه شديم بعضي ها رو اصلا دوست نداريم، بعضي ها رو كم و بعضي ها رو بي نهايت.

بچه كه بوديم قضاوت نمي كرديم، همه يكسان بودند؛
بزرگ كه شديم قضاوت هاي درست و غلط باعث شد كه اندازه دوست داشتنمون تغيير كنه.


كاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگي 10 تا دوست داشتيم.
بچه كه بوديم اگه با كسي دعوا مي كرديم يك ساعت بعد يادمون مي رفت؛
بزرگ كه شديم گاهي دعواهامون سال ها يادمون ميمونه و آشتي نمي كنيم

بچه كه بوديم گاهي با يه تيكه نخ سرگرم مي شديم؛
بزرگ كه شديم حتي 100 تا كلاف نخ هم سرگرممون نمي كنه

<span style="font-size:
آخرین ویرایش توسط xroyal54 در [1392/06/13 - 21:53]
دیدگاه  •   •   •  1392/06/13 - 21:14
+5
fingliiiiiiii
fingliiiiiiii


باران همیشه میبارد..

اما مردم  ستاره را بیشتر دوست دارند..

نامردیســــت ..

آن همه اشک را به یک چشمک فروختن...........

{-31-}{-31-}
دیدگاه  •   •   •  1392/06/13 - 20:33
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



مادرم دست به بالشم می کشد
نگاه معنــــــــــی دارش ...
جواب میدهم لیـــــــــــــــــــــــــــــوان آب...
لبخند تلخی میزند و می گویــــــد
لیوان پر از آب را باورکنم یا چشمان قرمزت را ؟؟؟


دیدگاه  •   •   •  1392/06/13 - 17:49
+1
sajad258
sajad258
در آغوش که سر کردی
در آن شبها که یارت بود
که چشمم تا سپیده دم
به دل در انتظارت بود
به تو عمری وفا کردم
دریغا بی وفا بودی
چه شبها بی تو سر کردم
تو آن شبها کجا بودی؟
دلم را بردی و رفتی
برو عاشق مرا کم نیست
تو شمع بزم اغیاری
دلم در تاب این غم نیست
دیدگاه  •   •   •  1392/06/13 - 15:56
+6
nanaz
nanaz

زن ها گاهی اوقات چیزی نمی گویند...
چون به نظرشان لازم نیست چیزی گفته شود
با نگاهشان حرف میزنند......
به اندازه یک دنیا حرف می زنند..
هرگز نباید از چشمان هیچ زنی ساده گذشت
دیدگاه  •   •   •  1392/06/13 - 14:00
+4
nanaz
nanaz

نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم!

نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و مرا آرام میکند!

آن عشقی که میگویند تو نیستی ، تو معنایی بالاتر از عشق داری و برای من تنها یک عشقی!

... از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب به آن خیره میشدم!

باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده !

قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت ، ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند!

و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم ، و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است

پایانی ندارد زندگی ام با تو ، آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو ، فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم ، آنگاه که با توام هیچ روزی را فراموش نمیکنم ، که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، و گرم ترین لحظه ها !

سر میگذارم بر روی شانه های تو ، آرامش میگیرم از صدای تپشهای قلب تو ، دلم پرواز میکند در آسمان قلبت ، میشنوم صدای تپشهای قلبت ، اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت !

تا خودم را از خودت بدانم ، تا همیشه برایت بمانم ،چه لذتی دارد تا صبح در آغوش تو بخوابم!

تا ببینم زیباترین رویاها ، فردا که بیدار میشوم حقیقت میشود همه ی رویاها !

و اینجاست که عاشق خیالات با تو بودن میشوم ، و به عشق این خیالات دیوانه میشوم !

حالا من مجنونم و تو لیلای من ، همیشه میمانیم برای هم ، و میسازیم یک قصه ی عاشقانه دیگر با هم !

بر میگردیم به دیروزی که گذشت ، خاطره ی شیرین فردا بدجور به دل نشست !

و میدانیم زندگی مان عاشقانه خواهد گذشت ، هم دیروز و امروز و هم فرداهایی که خواهد رسید!

[​IMG]
دیدگاه  •   •   •  1392/06/13 - 13:44
+4
ar8qf4min
ar8qf4min
می دونید چرا دخترا از پسرا بدشون میاد؟!
چون چشم دیدن بهتر از خودشونو ندارن!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/13 - 11:19
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ