یافتن پست: #چشم

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
دل به تماشای دوست رفته به صحرای دوست

رفته به صحرای دوست دل به تماشای دوست

همت والای دوست رحمت بی منتها است

رحمت بی منتها است همت والای دوست

خاک کف پای دوست سرمه چشم رضا است

سرمه چشم رضا است خاک کف پای دوست

طور تجلای دوست سینه سینای ما است

سینه سینای ما است طور تجلای دوست

دل به تمنای دوست از همه عالم برید

از همه عالم برید دل به تمنای دوست

هر که ز پروای دوست از سر جان در گذشت

از سر جان در گذشت هر که ز پروای دوست

بر رخ زیبای دوست دیده الهی گشود

دیده الهی گشود بر رخ زیبای دوست
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 20:18
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گفتم چشمم,گفت به راهش می دار
گفتم جگرم,گفت پر آهش می دار
گفتم دل من , گفت چه داری در دل؟
گفتم غم تو , گفت نگاهش می دار


(ابوسعید ابوالخیر)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 18:10
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیدمش از دور که می رفت اشک سردی رو چشاش بود
اون نمیخواست بره اما زنجیر اجبار به پاش بود
می شنیدم هق هقش رو که می گفت تا فردا به درود
لحظه ها تلخ بود اما چشم من منتظرش بود
به سلامتی ای همه کس
میدونم که برمیگردی
میدونم دلت همینجاست از دلم سفر نکردی
خیلی زود رفت لب جاده اما من او نو میدیدم
خداحافظ گفتنش رو خیلی روشن می شنیدم ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 17:13
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من پر از بغضم ولی انگار کسی اشکامو نمیبینه
از دلت هم انتظاری نیست که به کنارم نمیشینه
طاقت روزهای تنهایی وقتی که ایستاده این ساعت
به تموم بی وفایی ها میدونم من میکنم عادت
پابه پای گفتنی های دیوارهای خونه میشینم
وقتی که دلتنگ تو میشم چند تا از ع[!]اتو میبینم
تازه باور می کنم تنهام
چشم تو این قصه رو میگه
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 17:10
+3
saman
saman
در این سرای بی کسی ،کسی به در نمی زند

به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند

کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

گذر گهیست پر ستم که اندر او به غیر غم

یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟

برو که هیچکس ندا به گوش کر نمی زند 

نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم ام سزاست

وگرنه بر درخت تر، کسی تبر نمی زند

                  (هوشنگ ابتهاج)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 12:39
+4
saman
saman
دریغ میکنی از من نگاه را حتی

و نیز زمزمه ی گاه گاه را حتی

من و تو ره به ثوابی نمی بریم از هم

چرا مضایقه داری گناه را حتی؟

تو اشتباه بزرگ منی ، ـ ببخشایم

به دیده می کشم این اشتباه را حتی

به من که سبز پرستم چه گفت چشمانت؟

که دوست دارم ـ بخت سیاه را حتی

به دیدن تو چنان خیره ام که نشناسم ـ

تفاوت است اگر راه و چاه را حتی

اگر چه تشنه ی بوسیدن توام ـ ای چشم!

بخواه ، می کُشم این بوسه خواه را حتی

بیا تلالوء شعرم بر آب ها ـ امشب

تراش می دهد الماس ماه را حتی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 12:31
+3
saman
saman
ما گدايان خيل سلطانيم شهربند هواي جانانيم
بنده را نام خويشتن نبود هرچه ما را لقب دهند آنيم

گر برانند و گر ببخشايند ره به جاي دگر نميدانيم
چون دلارام ميزند شمشير سر ببازيم و رخ نگردانيم
دوستان در هواي صحبت يار زر فشانند و ما سر افشانيم

مر خداوند عقل و دانش را عيب ما گو مكن كه نادانيم

هر گلي نو كه در جهان آيد ما به عشقش هزاردستانيم
تنگچشمان نظر به ميوه كنند ما تماشاكنان بستانيم
تو به سيماي شخص مينگري ما در آثار صنع حيرانيم
هرچه گفتيم جز حكايت دوست در همه عمر از آن پشيمانيم
سعديا بي وجود صحبت يار همه عالم به هيچ نستانيم

ترك جان عزيز بتوان گفت ترك يار عزيز نتوانيم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 12:26
+2
saman
saman
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نكرد ياد حريف شهر و رفيق سفر نكرد

يا بخت من طريق مروت فروگذاشت يا او به شاهراه طريقت گذر نكرد

گفتم مگر به گريه دلش مهربان كنم چون سخت بود در دل سنگش اثر نكرد

شوخي مكن كه مرغ دل بي قرار من سوداي دام عاشقي از سر بدر نكرد

هر كس كه ديد روي تو بوسيد چشم من كاري كه كرد ديدة من بينظر نكرد

من ايستاده تا كنمش جان فدا چو شمع او خود گذر به ما چو نسيم سحر نكرد

(نجیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 11:37
+2
saman
saman
ای مهربانتر از برگ، در بوسه‌های باران!

 بیداری ستاره، در چشم جویباران!

آیینة نگاهت، پیوند صبح و ساحل

                                           لبخند گاه گاهت، صبح ستاره‌باران

بازآ که در هوایت، خاموشی جنونم،

                                        فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز

                                     کاینگونه فرصت از کف، دادند بی‌شماران.

گفتی: « به روزگاران مهری نشسته...» گفتم:

                                       بیرون نمی‌توان کرد « حتی » به روزگاران

بیگانگی زحد رفت، ای آشنا مپرهیز

                                         زین عاشق پشیمان، سر خیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار، بودند و نقش بستند

                                               دیوار زندگی را زینگونه یادگاران

وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند


 (شفیعی کد کنی )

دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 09:47
+1
saman
saman
از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب 

شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب

پشت ستون سایه ها روی درخت شب

 می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

می دانم آری نیستی اما نمی دانم

 بیهوده می گردم بدنبالت چرا امشب ؟

هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما

 نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب

ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف

 ایکاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز

حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه

بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب

گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست

 شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب

باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

 ای ماجرای شعر و شبهای جنون من

 آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب

(نجیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 09:41
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ