یافتن پست: #چشم

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

کور نیستم
اما ...


چشمهایم تاب ندیدنت را ندارند !

@eli20


1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 01:31
+4
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
مشخصات پسر ایرونی مدل 2013
گوشت, پوست و استخوان: به طور ميانگين 15کيلوگرم

چربي عضله نما: 60کيلوگرم

تافت و چسب مو : 3 قوطي

قدرت زبون بازي : 72ساعت بي وقفه

دروغگويي: 20بار در ثانيه

قدرت ابراز علاقه: 60 اسب بخار

قدرت پيچوندن : 30دور در دقيقه

تنبلي: عصاره ي 70 آدم فراخ

صبر و شکيبايي: در اين مورد ذائقه اي مي باشد

قدرت حرکت چشم:380 درجه در همه ي جهات.....


دخترها پرچمو بگیرین من برم تا سر کوچه برگردم:دی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 18:39
+4


تو كه مي داني  باراني ام ،همراه  نمي شوي چرا ؟

تو كه مي داني دليل بودنم تويي ، رفيق نمي شوي چرا ؟

تو كه مي داني هق هق شبانه ام سكوت جاي خاليت ، نهان چرا ؟ پيدا نمي شوي چرا؟

تو كه مي داني دلم برايت مي رود به سرزمين ِ آرزوهاي محال  به خود ِ شعر، غزل نمي شوي چرا؟

تو كه مي داني تنم به انزواي شب دچار ، تو كه از حال دلم آگاهي، عسلي من نمي شوي چرا ؟

اوج من  تويي كه آن دورها ايستاده در باد گيسو انت پريشان ، نرگس چشمانت در ياد !

تو كه مي آيي خانه ام پر مي شود از رايحهء دل انگيز اميد ،  استشمام  خواستنت به رويا مي بردم

تو كه مي آيي  عاشقانه هايم بادبادك مي شوند در آسمان ِ آبي خيالت

تو كه مي آيي  دوباره همه ي تنم ، همه ي فكرم ، همه ي وجودم نياز مي شود ، نياز آبي چشمانت!

 روياي آبي من  مي شود كه بيايي ؟
مي شود ؟!


 



آخرین ویرایش توسط hamid-avp در [1393/01/25 - 00:07]
3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 16:49
+5
saman
saman




هنوز بدرود نگفته‌ای، دلم برایت تنگ شده است
چه بر من خواهد گذشت
اگر زمانی از من دور باشی
هر وقت که کاری نداری انجام دهی
تنها به من بیاندیش
من در رویای تو شعر خواهم گفت
شعری درباره چشم‌هایت
و دلتنگی…


[جبران خلیل جبران]

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 15:15
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میتونی چشماتو ببندی ومنوتوذهنت تصورکنی؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تونستی ؟
به شماتبریک می گم!
شما ماه رودیدید!
عیدسعید فطر مبارک!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 15:06
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی معشوق،
بر خلاف قوانین فیزیک عمل می‌کند.
هر چه به او نزدیک‌تر می‌شوی، دورتر به نظر می‌رسد!
هر چه فاصله‌اش بیشتر می‌شود، بزرگ‌تر به نظر می‌رسد،
چشم می‌بندی، می‌بینیش
چشم باز می‌کنی، نیـست!
هرگاه،
دیدی چنین است،
صمیمانه به خودت،
تسلیت بگو...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 14:42
+4
roya
roya
در CARLO



خبر فوری و بسیار وحشتناک وخطرناک

اگه جون خودتون و کسایی که میشناسید واستون مهمه این خبر رو به اشتراک بزارید

برای خرید از هر مکان ناشناخته مخصوصا انواع بوتیک ها ،تنها نرید
...

این قضیه در مشهد اتفاق افتاده و احتمال داره در شهرهای بزرگ دیگه هم باشه که بی خبریم.

آقا به همراه خانومش با اتومبیل پراید به این خیابون برای خرید میرن. آقا برای کاری از ماشین پیاده میشه و به خانومش میگه تو مانتو فروشی ها چرخی بزنه تا اگه مورد دلخواهش پیدا شد به آقا تک زنگ بزنه تا بیاد ببینه اما بعد از تمام شدن کار آقا خبری ازخانم نمیشه آقا نگران میشه و دنبالش میگرده . یکی دو ساعت طول میکشه و بسیار نگران به ۱۱۰ اطلاع میده و میگه خانوم من اینجا گم شده و موبایلشم جواب نمیده پلیس به این منطقه میرن و میگردن و خیابونا رو هم میبندن اما به نتیجه نمیرسن . بعد دو ساعتی گشتن به یکی از مغازه ها مشکوک میشن . داخلش میرن و میبینن همه چیز عادیه و فروشنده ها هم دو تا خانم هستند.

سربازا مشغول گشتن میشن که ناگهان یکی از سربازا در اتاق پرو باز میکنه میبینه چیزی توش نیست اما وقتی پاشو داخل اتاقک میزاره احساس غیر عادی زیر پاش میکنه و میبینه روزنه نور کوچیکی از ش پیداست .

دوباره همون فروشگاه رو با دقت بیشتری میگردن تا میبینن ه دکمه زیر میز فروشندست . دکمه رو فشارش میدن میبینن بله !! کف اتاق پرو به صورت آسانسوری میره پایین و اینکه کجا میره؟؟

پایین (زیر زمین ) مجهز بودهه به تشکیلات پزشکی و …. دکتر و .. که بعد از بیهوشی قربانیان (عموما زنان تنهاو ساده لوح) اقدام به خارج کردن کلیه اونها میکردن!!!!!

تمام ماجرا در ضمیمه تپش روزنامه جام جم امده شاید شماها شنیده باشین اما اگه کسی نشنیده براش تعریف کنید و هیچ وقت تو اینجور جاها تنها نرین...
مشابه این مورد در اصفهان هم بوده که پسری یازده ساله دزدیده شده و یک هفته بعد بدون اعضای داخلی بدن و حتی چشمهاش داخل یه گونی پیدا شده.....
خواهشا شیر کنید تا خدایی نکرده اتفاقی برا کسی نیوفته
خواهشا
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 11:49
+4
saman
saman
در CARLO

ديشب اشك آمد به خوابم.


- گفت: قهري با من.


- گفتم: مگه ميشه با آشناي ديرينمم؟!


- گفت: گله دارم.


- پرسيدم: چرا؟


- نگاهم كرد و گفت او كيست كه تو را از من رانده؟ خواستم چشمش نكند به دروغ گفتم گريه مي­كنم. خواستن توانستن است به كار نيامد، دست به دامان پياز شدم...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 09:20
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
شقایق گفت  با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم

اگرسرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم

 گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی 

یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت ،
تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده ،
تنم در آتشی می سوخت زره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش

افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد، ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را، بسوزانند شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را،
به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی من

بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد
و به ره افتاد و او می رفت ، و من در دست او بودم و او هرلحظه سر را رو به بالاها شکر می کرد،
پس از چندی

هوا چون کوره آتش، زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست به جانم ، هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست

واز این گل که جایی نیست، خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حالش را،
چنان می رفت و من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت، اما راه پایان کو ؟ نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد ، دگر از صبر او کم شد دلش لبریز ماتم شد ،
کمی اندیشه کرد ، آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت ، زهم بشکافت

اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را به من می داد و بر لب های او فریاد

بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل

و من ماندم نشان عشق و شیدایی و با این  رنگ  و  زیبایی

و  نام  من  شقایق   شد

گل همیشه عاشق شد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 00:47
+4
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

غزل ...


چشم های تو است



کاش حافظ چشم های تو بودم !


دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 00:32
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ